آگاه: مطابق آنچه در حدود کمتر از سه قرنی که از تاریخ استقلال آمریکا گذشته است، حقوق بشر در دکترین سیاست خارجی این کشور، نه یک اصل اخلاقی جهانشمول بلکه یک ابزار کارآمد و انعطافپذیر برای پیشبرد منافع ملی، تضعیف رقبا و مشروعیتبخشی به اقدامات هژمونیک بوده است. این استفاده ابزاری از طریق استانداردهای دوگانه، حمایت از رژیمهای دیکتاتوری همسو، جنگهای ویرانگر و تحریمهای اقتصادی غیرانسانی، مفهوم والای حقوق بشر را تا حد یک سلاح سیاسی تنزل داده است.
قربانیکردن دموکراسی در مسلخ ژئوپلیتیک
دوران جنگ سرد، آزمون بزرگی برای صداقت ادعاهای حقوق بشری آمریکا بود. در این دوره اصل بنیادین سیاست خارجی واشنگتن نه ترویج دموکراسی که مهار کمونیسم به هر قیمتی بود. این هدف هرگونه اقدام غیراخلاقی از جمله سرنگونی دولتهای منتخب مردمی و حمایت از خونریزترین دیکتاتورها را توجیه میکرد.
ایران (۱۹۵۳میلادی): زخم کهنهای بر پیکر دموکراسی
یکی از نخستین و نمادینترین قربانیان این سیاست، کشور ما بود. دولت دکتر محمد مصدق که با رای مردم و از طریق سازوکارهای دموکراتیک بهقدرترسیده بود، نماد استقلالخواهی و حاکمیت ملی به شمار میرفت. اقدام او برای ملیکردن صنعت نفت، حرکتی قانونی و در راستای منافع ملت ایران بود، اما با منافع شرکت نفت انگلیس و ایران (BP کنونی) و هراس آمریکا از نفوذ شوروی در تضاد قرار گرفت. در نتیجه سازمان سیا (CIA) با طراحی و اجرای «عملیات آژاکس»، به رهبری کرمیت روزولت، نوه رییسجمهور اسبق آمریکا این دولت ملی را سرنگون کرد. این کودتا مسیر نوپای دموکراسی در ایران را مسدود کرد و به جای آن دیکتاتوری ۲۵ساله محمدرضا شاه پهلوی را مستقر ساخت. رژیمی که با حمایت کامل سیاسی، مالی و نظامی آمریکا از طریق دستگاه سرکوب مخوف خود، ساواک به شکنجه، اعدام و حذف سیستماتیک هر صدای مخالفی پرداخت. در تمام این سالها آمریکا چشم خود را بر این جنایات بست، چرا که شاه «ژاندارم منطقه» و حافظ منافع واشنگتن بود!
آمریکای لاتینY حیاط خلوتی برای دیکتاتورها
این الگو در سراسر آمریکای لاتین که آمریکا آن را «حیاط خلوت» خود میدانست، با شدتی بیشتر تکرار شد.
شیلی (۱۹۷۳ میلادی): دولت سوسیالیست و دموکراتیک سالوادور آلنده با توطئههای آمریکا و در نهایت با یک کودتای نظامی خونین به رهبری ژنرال آگوستو پینوشه سرنگون شد. هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی وقت آمریکا با این جمله معروف که «نمیتوانیم نظارهگر باشیم که یک کشور به دلیل بیمسئولیتی مردمش، کمونیست شود»، منطق این مداخله را آشکار ساخت. رژیم پینوشه که پس از آن روی کار آمد، هزاران نفر را در استادیوم ملی سانتیاگو شکنجه و اعدام کرد و برای سالها جوخههای مرگ را در سراسر کشور به راه انداخت.
موسسه نیمکره غربی برای همکاری امنیتی (School of the Americas): این مرکز نظامی که به «مدرسه آدمکشها» مشهور است، هزاران افسر نظامی از سراسر آمریکای لاتین را آموزش داد که بسیاری از آنها پس از بازگشت به کشورهایشان، عاملان اصلی کودتاها، شکنجهها و کشتارهای جمعی بودند. این موسسه نماد نهادینهشدن حمایت آمریکا از سرکوب در راستای اهداف استراتژیک است.
«جنگ علیه ترور» و فصلی نوین در نقض سیستماتیک حقوق بشر
پس از حملات ۱۱ سپتامبر، آمریکا با شعار دفاع از آزادی و امنیت، «جنگ علیه ترور» را آغاز کرد اما این کارزار جهانی بهزودی به مجوزی برای زیر پا گذاشتن گسترده قوانین بینالمللی و حقوق بنیادین بشر تبدیل شد. مصداق آن اینکه زندان گوانتانامو به یک «سیاهچاله حقوقی» تبدیل شد که در آن افراد برای سالها بدون محاکمه، بدون دسترسی به وکیل و تحت شکنجههایی که با نام «روشهای پیشرفته بازجویی» توجیه میشد (مانند غرق مصنوعی)، نگهداری میشدند. این اقدام نقض آشکار کنوانسیون ژنو و اصول بنیادین عدالت بود. همزمان انتشار تصاویر شکنجههای سادیستی و تحقیرآمیز زندانیان در زندان ابوغریب عراق توسط سربازان آمریکایی، نقاب اخلاقی آمریکا را کنار زد و نشان داد که این جنایات، نه رفتار خودسرانه «چند سرباز خطاکار»، بلکه نتیجه یک سیستم و فرهنگی بود که خشونت را مجاز میشمرد.
جنگ پهپادی و اعدامهای فراقضایی از راه دور
در سالهای بعد، جنگ پهپادی به ستون فقرات عملیاتهای نظامی آمریکا تبدیل شد. این برنامه که به بهانه هدف قراردادن تروریستها در کشورهایی مانند پاکستان، یمن و سومالی اجرا میشد، به مرگ هزاران غیرنظامی از جمله زنان و کودکان، منجر شده است. مفهوم «حملات امضایی» (Signature Strikes) که در آن افراد نه بر اساس هویت قطعی بلکه بر پایه الگوهای رفتاری مشکوک هدف قرار میگیرند، عملا به معنای صدور حکم اعدام فراقضایی از هزاران کیلومتر دورتر است. این جنگ فناورانه و بیچهره، مسئولیتپذیری را به حداقل رسانده و جان انسانها را به دادههای الگوریتمی تقلیل داده است.
مصونیت برای متحدان؛ مجازات برای رقبا
ریاکاری در سیاست خارجی آمریکا بیش از همه در برخورد متفاوت با متحدان و رقبایش آشکار میشود. عربستان سعودی، با وجود داشتن یکی از بدترین کارنامههای حقوق بشری در جهان - از جمله سرکوب شدید فعالان حقوق زنان، اعدامهای دستهجمعی، فقدان آزادی بیان و مطبوعات - همواره یکی از نزدیکترین متحدان آمریکا بوده است. قتل فجیع و برنامهریزیشده روزنامهنگار منتقد، جمال خاشقجی، در کنسولگری عربستان در استانبول، این استاندارد دوگانه را به اوج رساند. با وجود گزارشهای سازمانهای اطلاعاتی آمریکا که مستقیما ولیعهد سعودی را مسئول میدانستند، دولت آمریکا از هرگونه اقدام معنادار علیه او خودداری کرد و با صراحت اعلام کرد که حفظ قراردادهای تسلیحاتی و شراکت استراتژیک بر اجرای عدالت اولویت دارد. علاوه بر این حمایت تسلیحاتی، اطلاعاتی و لجستیکی آمریکا از جنگ ویرانگر عربستان در یمن که بزرگترین بحران انسانی جهان را رقم زده، نمونه دیگری از همدستی در جنایات جنگی به شمار میرود.
وتوی عدالت برای فلسطینیان
حمایت بیقیدوشرط از رژیم صهیونیستی اسرائیل، سنگبنای سیاست آمریکا در خاورمیانه است. برای دههها آمریکا با استفاده مکرر از حق وتوی خود در شورای امنیت سازمان ملل، مانع از هرگونه اقدام بینالمللی برای پاسخگوکردن این رژیم جنایتکار در قبال اشغال غیرقانونی سرزمینهای فلسطینی، گسترش شهرکسازیها (که نقض قوانین بینالمللی است) و استفاده نامتناسب از زور علیه غیرنظامیان در درگیریهای متعدد، بهویژه در نوار غزه شده است. حملاتی که در آنها مدارس، بیمارستانها و زیرساختهای حیاتی هدف قرار گرفتهاند، با سکوت یا حمایت ضمنی واشنگتن همراه بوده است. این در حالی است که هر اقدام دفاعی از سوی گروههای فلسطینی، با شدیدترین محکومیتها روبهرو میشود.
تحریمهای اقتصادی و جنگی خاموش علیه ملتها
یکی از ظالمانهترین ابزارهای سیاست خارجی آمریکا، اعمال تحریمهای اقتصادی یکجانبه و فراسرزمینی است. این تحریمها که ظاهرا برای فشار بر حکومتها طراحی شدهاند، در عمل به یک «مجازات جمعی» علیه یک ملت تبدیل میشوند. رفتار آمریکا در قبال سیاستهای کشور ما نمونهای تراژیک از آن است. تحریمهای «فشار حداکثری»، با مسدودکردن کانالهای بانکی، واردات داروهای حیاتی برای بیماران سرطانی، بیماران پروانهای (EB) و سایر بیماریهای خاص را تقریبا غیرممکن کرده است. حق دسترسی به بهداشت و درمان یکی از اساسیترین حقوق بشر است که آمریکا با این سیاست، آن را از میلیونها ایرانی سلب میکند. این اقدام که نوعی محاصره اقتصادی و جنگی خاموش است، ماهیت ضدانسانی سیاستی را نشان میدهد که نقاب دفاع از حقوق بشر بر چهره دارد.
حمایت تمامقد از فاجعهای انسانی
با کنار هم قراردادن این پازل - از سرنگونی دموکراسی در ایران و شیلی تا شکنجه در ابوغریب، تا وتوی عدالت برای فلسطین - میتوان اوج این سیاست ریاکارانه را در یک سناریوی واقعی دید: حمایت حداکثری از حمله نظامی رژیم صهیونیستی به تاسیسات هستهای در کشور ما. این حمایت در قالبهای مختلفی ظاهر شد: مشروعیتبخشی دیپلماتیک با توجیه حمله به عنوان «دفاع پیشگیرانه»، ارائه پوشش اطلاعاتی و لجستیکی، مقصرنمایی کشور ما به عنوان «عامل بیثباتی» که چنین حملهای را ضروری کرده و راهاندازی یک کارزار رسانهای عظیم برای مدیریت افکار عمومی جهان.
اینجاست که تناقض به اوج خود میرسد: کشوری که ادعای رهبری جهان در دفاع از جان انسانها را دارد، به بزرگترین حامی و پشتیبان جنایتی تبدیل میشود که جان هزاران انسان را در راستای اهداف ژئوپلیتیک و پلید یک متحد منطقهای، قربانی میکند. این رویکرد در نهایت نهتنها اعتبار آمریکا را به عنوان یک مدعی اخلاقی به نابودی کشاند، بلکه به کل مفهوم حقوق بشر جهانی آسیب زد. وقتی قدرتمندترین کشور جهان از حقوق بشر به عنوان یک ابزار گزینشی استفاده میکند، به دیگر رژیمهای استبدادی در سراسر جهان این بهانه را میدهد که آنها نیز نگرانیهای حقوق بشری را به عنوان «فشار سیاسی غرب» رد کنند و به سرکوب خود ادامه دهند. در این بازی قدرت، بازنده اصلی همان آرمان به ظاهر مقدس و جهانشمول حقوق بشر است.
دفن حقیقت با سکوت
در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه با رژیم صهیونیستی اسرائیل، بمباران، تنها در آسمان اتفاق نیفتاد. یک جنگ دیگر شاید خاموشتر اما مخربتر، در حوزه رسانه در جریان است. بزرگترین مدعی حقوق بشر، با تمام ظرفیت رسانهای خود وارد میدان شده اما نه برای روایت واقعیت بلکه برای ساختن آن. در این روایت رژیم اسرائیل قربانی است، ایران تهدید؛ حمله رژیم اسرائیل تدافعی است، واکنش ایران تهاجمی و غیرنظامیان ایرانی، نامرئیاند.
رسانههای آمریکایی، سالهاست که ستون قدرت نرم واشنگتناند. نقش آنها صرفا اطلاعرسانی نیست، بلکه مهندسی افکار عمومیست. پوشش رسانهای جنگ اخیر، نشان داد که چگونه روایت سیاسی کاخ سفید، بیواسطه به تیترهای نیویورکتایمز، CNN و فاکسنیوز تبدیل میشود. در حملات به نطنز، یزد و اصفهان و تهران دهها نفر کشته شدند اما رسانههای آمریکایی با عباراتی چون «حمله دقیق به زیرساختهای تهدیدآمیز» از آن گذشتند. تصاویر اجساد، فریاد بازماندگان و ویرانی خانهها، جایی در گزارشها نداشت. سکوت، استراتژی بود. در مقابل، هر موشکی که از خاک ایران یا کشورهای همسایه شلیک شود، بلافاصله واکنش گستردهای را در رسانههای غربی برمیانگیزد. خبرنگاران مستقر در تلآویو گزارش میدهند، تحلیلگران تهدیدها را بررسی میکنند و مقامات امنیتی رژیم اسرائیل، دست بالا را در روایت دارند. روایت غالب نه بر اساس واقعیت که بر اساس نیازهای استراتژیک این رژیم صهیونیستی و آمریکا شکل میگیرد.
البته که همانطور که گفته شد، این روند مسبوق به سابقه است. از حمایت از دیکتاتورها در آمریکای لاتین تا حملات پهپادی در یمن و سومالی، رسانههای آمریکایی همواره جنایات را با واژگان تکنوکراتیک تطهیر کردهاند. اکنون نیز کشتار زنان، کودکان و خانوادههای ایرانی در رسانههای موردبحث یا حذف میشود یا به حاشیه رانده میشود. همزمان دستگاه دیپلماسی رسانهای آمریکا، از طریق رسانههای فارسیزبان وابسته، این روایت را درون جامعه ایرانی تکرار میکند. در BBC فارسی، صدای آمریکا و ایران اینترنشنال، واژگان دقیق انتخاب میشوند: «درگیری»، نه «حمله»، «تلفات»، نه «کشتار». روایت، چنان تنظیم میشود که مسئولیت هر خشونتی، حتی وقتی قربانیان ایرانیاند، نهایتا متوجه ایران باشد.
آمریکا از جنگ رسانهای تنها برای مشروعسازی رژیم اشغالگر استفاده نکرده، بلکه در سکوت مطلق بستر فاجعهای انسانی را نیز فراهم کرده است. تحریمهایی که با حمایت رسانهای آمریکا ادامه یافته و دسترسی میلیونها ایرانی به دارو را ناممکن کرده است. گزارشهایی درباره مرگ بیماران EB، بیماران سرطانی و کودکان خاص، هرگز به صفحه اول رسانههای آمریکایی نرسیدهاند. آنچه برجسته میشود، همواره «برنامه هستهای مشکوک ایران» است، نه قربانیان واقعی سیاستهای تحریمی.
روایت رسمی جعلی
شکلگیری یک «روایت رسمی» درباره ایران، با مشارکت اندیشکدهها، اتاقهای فکر امنیتی و موسسات خبری انجام میشود. بهطوریکه حتی استادان دانشگاهی نیز بهندرت از روایت غالب تخطی میکنند. روایت حاکم از جنس اجماع است نه تحلیل و این اجماع جنگ را نه فقط ممکن که مشروع جلوه میدهد.
اما حقیقت، همیشه از لای درزهای این دیوارهای رسانهای عبور میکند. خبرنگاران مستقل، رسانههای جهان جنوب و فعالان ضدجنگ تلاش کردهاند چهره واقعی جنگ را نشان دهند اما سانسور، تخریب و حذف ابزارهای قدرتمندتریاند. در نهایت وقتی تصویری از کودکی کشتهشده در تهران جایی در رسانههای جهانی ندارد، مرگ او دو بار رخ داده: یکبار در بمباران و بار دیگر در حافظه عمومی. در این نبرد، رسانه برای مهد حقوق بشر(!) بازتاب واقعیت که بخشی از سلاح جنگی شده است. در جهان پساحقیقت روایت غالب همان چیزیست که با بیشترین صدا و تصویر منتشر میشود.
نظر شما