۵ تیر ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۷
کد خبر: ۱۴٬۱۱۱

مریم جهانگیر:  ساعت هفت صبح است. من پشت پنجره آشپزخانه ایستاده‌ام، کتری آب‌جوش قل‌قل می‌کند، بچه‌ها خوابند و بوی نان تازه در کوچه پیچیده.

اینجا زندگی ادامه دارد

آگاه: همین چند ساعت پیش، آن‌سوی مرزها ولی آسمان روشن است؛ روشن از انفجارهایی که قرار بود ایران را به زانو دربیاورد. ولی ما این‌جاییم. من این‌جا ایستاده‌ام، مثل همیشه، مثل هر صبح، با دل‌مشغولی‌های ساده و همه روزه مادری که زندگی را زندگی می‌کند. و فکر می‌کنم به مادری که همین حالا در تل‌آویو، فرزندانش را در پناهگاه خوابانده و خودش با وحشت به صدای آژیرها گوش می‌دهد. تفاوت همین‌جاست؛ در آرامش این قاب ساده ایرانی. ما بلد شده‌ایم که در دل طوفان، چای بنوشیم. بلد شده‌ایم که بترسیم، اما نلرزیم. رسانه‌های غربی می‌خواستند ما را ملتی ترسو معرفی کنند که با اولین موشک، خیابان‌ها را خالی می‌کند و فروشگاه‌ها را غارت اما آنچه دیدند، صف آرام نانوایی بود، دعای یک مادر در مسجد محله و بازی کودکانی که فرق بین انفجار و ترقه را نمی‌دانند. چون ما از تهدید تجربه ساختیم، از درد درک ساختیم و از حمله حضور ساختیم.
اینجا مادرها در آرامش آشپزی می‌کنند. پدرها سر کار می‌روند. دانش‌آموزها امتحان می‌دهند و برعکس. مردمی مثل آنها، ایستاده‌اند. نه با تفنگ نه با سنگر؛ با دل. دل‌هایی که می‌دانند ایران، فقط یک کشور نیست؛ وطن است. خانه است. خانه را ترک نمی‌کنند. ما را از جنگ ترساندند. ما را با تحریم تهدید کردند اما چه چیزی بیشتر از نگاه معصومانه کودک‌مان ارزش ایستادگی دارد؟ جنگ برای ما چیز تازه‌ای نیست. ما مادران دهه ۶۰ را به یاد داریم؛ قصه بمباران‌ها، پناهگاه‌ها، سهمیه‌بندی‌ها. اما نسل ما آموخته که زن ایرانی یعنی ستون خانه، حتی وقتی موشک بیخ گوشش فرود بیاید. ما امنیت را از بیرون نمی‌گیریم؛ ما امنیت را می‌سازیم. از محبتمان، از مراقبتمان، از بودن‌مان. شاید آنها سلاح‌های دقیق داشته باشند اما ما عشق دقیق و نقطه‌زنی داریم که بلد است خانه را نگه دارد. بگذار آمریکا تهدید کند، اسرائیل بزند، رسانه‌هایشان بترسانند. ما بلدیم چطور آرام بمانیم. این هنر زن ایرانی است، جنگ در بیرون، صلح در خانه! همان هنری که مادربزرگ‌هایمان در جنگ تحمیلی داشتند. همان هنری که حالا نسل ما، آرام و بی‌ادعا، آن را زنده نگه داشته است و زندگی می‌کند.
وقتی خبر آمد که پدافند کشورمان در کمتر از هشت ساعت بازیابی شد، وقتی شنیدم موشک‌هایمان درست خورد وسط پایگاه‌های دشمن، در دلم ترس نریخت؛ غرور ریخت. با خودم گفتم این ایران، ایرانِ من است. همانی که اگر بخواهد، می‌تواند بجنگد؛ اما ترجیح می‌دهد زندگی بدهد. حالا من با خیال راحت صبحانه می‌چینم. نان، پنیر، چای، لبخند. همه‌اش را کنار هم می‌گذارم و می‌اندیشم اینجا چقدر زندگی ادامه دارد. ولی آنجا، پناهگاه‌ها پر است. این تفاوتِ یک ملت مقاوم با ارتشی است که پشتش خالی است. این تفاوتِ مادری است که از دل خاکستر هم گل می‌چیند و روی سفره می‌گذارد. بله! ما جنگ را مهار کرده‌ایم، ما جنگ را فهمیده‌ایم و فهمیدن، بالاترین مهارت است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.