زهرا بذرافکن - خبرنگار گروه فرهنگ: در چشم‌انداز سینمایی که روزگاری تحت سلطه بی‌چون و چرای ابرقهرمانان بود، نشانه‌های یک تغییر پارادایم بزرگ به وضوح دیده می‌شود. هیجان وصف‌ناپذیری که با هر فیلم جدید از دنیای سینمایی مارول (MCU) یا دی‌سی (DCEU) گیشه‌ها را به لرزه درمی‌آورد، جای خود را به پدیده‌ای داده است که منتقدان و تحلیل‌گران از آن با عنوان «خستگی ابرقهرمانی» (Superhero Fatigue) یاد می‌کنند. این پدیده که در گیشه‌های داخلی آمریکا به شکل کاهش تدریجی مخاطب خود را نشان داده، در بازارهای جهانی ابعادی به مراتب پیچیده‌تر و عمیق‌تر یافته است.

غروب خدایان آمریکایی

آگاه: در این میان، اعلام ساخت فیلم «سوپرمن» جدید به کارگردانی جیمز گان و با بازی دیوید کورنسوت در نقش کلارک کنت، نه فقط یک بازسازی دیگر که به‌مثابه یک قمار پرمخاطره برای احیای نمادین‌ترین ابرقهرمان آمریکایی و شاید کل این ژانر در سطح جهانی تلقی می‌شود.
 این فیلم که قرار است سنگ‌بنای دنیای جدید دی‌سی باشد، در دورانی به تولید می‌رسد که دیگر صرف داشتن یک شنل و قدرت‌های ماورایی، تضمینی برای فتح قلب تماشاگران بین‌المللی نیست. این تحلیل با تکیه بر داده‌های اقتصادی و نظرات منتقدان، به بررسی دلایل کاهش محبوبیت جهانی این اسطوره‌های مدرن آمریکایی و چالش‌های پیش‌روی «سوپرمن» جدید می‌پردازد.

شکاف اقتصادی و زنگ خطر اعداد و آمار
اعداد و ارقام، بی‌رحمانه‌ترین منتقدان هستند. نگاهی به عملکرد تجاری فیلم‌های ابرقهرمانی اخیر، تصویری نگران‌کننده از وضعیت فعلی این ژانر ترسیم می‌کند.
 این روند نزولی تنها به یک یا دو فیلم محدود نمی‌شود، بلکه به یک الگوی ثابت در میان محصولات هر دو غول کامیک، مارول و دی‌سی، تبدیل شده است. براساس گزارش‌های نشریات سینمایی چون «ورایتی» و «هالیوود ریپورتر»، بسیاری از فیلم‌های اخیر نتوانسته‌اند حتی هزینه‌های تولید و بازاریابی خود را بازگردانند. برای مثال:

غروب خدایان آمریکایی
«فلش» (The Flash - ۲۰۲۳)، با بودجه‌ای حدود ۲۰۰ میلیون دلار، در بازار داخلی آمریکا تنها ۱۰۸ میلیون دلار و در بازارهای جهانی ۱۶۰ میلیون دلار فروخت. مجموع فروش ۲۶۸ میلیون‌دلاری آن یک شکست تجاری بزرگ برای برادران وارنر بود.

غروب خدایان آمریکایی
« «مارول‌ها» (The Marvels - ۲۰۲۳)، این فیلم که پرهزینه‌ترین فیلم تاریخ با کارگردانی یک زن سیاه‌پوست بود (با بودجه‌ای بیش از ۲۲۰ میلیون دلار)، با فروش فاجعه‌بار ۸۴ میلیون دلار در آمریکا و ۱۱۷ میلیون دلار در سطح بین‌المللی، به کم‌فروش‌ترین فیلم تاریخ دنیای سینمایی مارول تبدیل شد.

غروب خدایان آمریکایی
« «شزم! خشم خدایان» (Shazam! Fury of the Gods - ۲۰۲۳)، با بودجه ۱۲۵ میلیون دلاری، در آمریکا فقط ۵۷ میلیون دلار و در سطح جهانی ۷۶ میلیون دلار کسب کرد.

غروب خدایان آمریکایی

« «بلو بیتل» (Blue Beetle - ۲۰۲۳)، هرچند با بودجه معقول‌تری (حدود ۱۰۴ میلیون دلار) ساخته شد، اما فروش جهانی ۱۳۰ میلیون دلاری آن (۷۲ میلیون دلار داخلی و ۵۸ میلیون دلار بین‌المللی) نیز چنگی به دل نزد.
نکته کلیدی در این آمار، کاهش شدید سهم بازارهای بین‌المللی است. در دوران اوج، فیلم‌هایی مانند «انتقام‌جویان: پایان بازی» (Avengers: Endgame) نزدیک به ۷۰ درصد از فروش خود را از خارج از آمریکا به دست آوردند. اما اکنون این نسبت به شکل چشمگیری کاهش یافته است. این داده‌ها نشان می‌دهد که مشکل فراتر از اشباع بازار داخلی آمریکا است؛ مخاطبان جهانی به‌طور فزاینده‌ای در حال روی‌گردان‌شدن از فرمول‌های تکراری ابرقهرمان‌های هالیوود هستند.

دو روایت از یک بحران
تحلیل نظرات منتقدان نیز این شکاف میان مخاطب داخلی و جهانی را برجسته‌تر می‌کند. اگرچه نارضایتی در هر دو گروه وجود دارد اما ریشه‌های آن متفاوت است. 
منتقدان آمریکایی؛ خستگی از روایت‌های پیچیده و عطش برای نوستالژی: در رسانه‌های آمریکایی مانند «رولینگ استون» و «ایندی‌وایر»، بخش بزرگی از نقدها روی «خستگی از جهان‌های سینمایی» متمرکز است. منتقدان آمریکایی استدلال می‌کنند که نیاز به تماشای ده‌ها فیلم و سریال برای فهمیدن داستان یک فیلم جدید، به جای ایجاد جذابیت، به یک مانع بزرگ برای تماشاگر عادی تبدیل شده است. داستان‌های پیچیده و چندبعدی که زمانی نقطه قوت MCU بود، اکنون به پاشنه آشیل آن بدل شده است.
از سوی دیگر، یک جریان نوستالژیک قوی در میان منتقدان و تماشاگران آمریکایی وجود دارد. آنها دلتنگ نسخه‌های کلاسیک و سرراست‌تر این قهرمانان هستند. به همین دلیل، انتخاب دیوید کورنسوت که شباهت ظاهری انکارناپذیری به کریستوفر ریو (بازیگر نقش سوپرمن در دهه‌های ۷۰ و ۸۰) دارد و وعده جیمز گان برای ارائه یک «سوپرمن امیدوار» و کمتر تاریک، با استقبال اولیه مثبتی در داخل آمریکا روبه‌رو شده است. برای این گروه مشکل اصلی، انحراف از هسته اصلی و کلاسیک این شخصیت‌هاست و راه‌حل را در بازگشت به ریشه‌ها می‌بینند.
منتقدان غیرآمریکایی؛ نقد فرهنگی و اشباع بازار محلی: در مقابل، منتقدان اروپایی و آسیایی در رسانه‌هایی مانند «گاردین» (بریتانیا)، «لوموند» (فرانسه) و «تایمز آو ایندیا» (هند)، اغلب از زاویه‌ای متفاوت به موضوع نگاه می‌کنند. برای بسیاری از آنها، این فیلم‌ها نماد «صدور فرهنگی آمریکا» (American Cultural Export) هستند. سوپرمن، با لباسی به رنگ پرچم آمریکا و شعار «حقیقت، عدالت و راه آمریکایی»، در دنیای چندقطبی امروز دیگر به همان سادگی گذشته قابل‌پذیرش نیست. منتقدان غیرآمریکایی به‌طور فزاینده‌ای به کلیشه‌های فرهنگی و نگاه آمریکامحور این آثار اشاره می‌کنند.
علاوه بر این، رشد سینمای ملی در بازارهای کلیدی مانند هند (بالیوود)، کره جنوبی و چین، رقابت را برای محصولات هالیوودی سخت‌تر کرده است. تماشاگران این کشورها ترجیح می‌دهند قهرمانانی از فرهنگ خود را بر پرده سینما ببینند که با ارزش‌ها و دغدغه‌های آنها هم‌خوانی بیشتری دارند. برای این بخش از مخاطبان جهانی، مشکل فقط فرمول داستانی تکراری نیست، بلکه محتوای فرهنگی این آثار است که در دنیای امروز، بیگانه‌کننده به‌نظر می‌رسد. آنها نمی‌پرسند «آیا این سوپرمن به کامیک‌ها وفادار است؟»، بلکه می‌پرسند «این سوپرمن در دنیای سال ۲۰۲۵ به چه معناست و چه ارتباطی با ما دارد؟».

یک ژانر بر سر دوراهی
کاهش محبوبیت جهانی ابرقهرمانان آمریکایی یک پدیده چندوجهی است که ریشه در خستگی مخاطب، اشباع بازار، رقابت با سینمای محلی و مهم‌تر از همه تغییرات فرهنگی در مقیاس جهانی دارد. فرمولی که برای دو دهه موفقیت تجاری را تضمین می‌کرد، اکنون به بن‌بست رسیده است.
فیلم «سوپرمن» جدید با بازی دیوید کورنسوت، در عمل به یک همه‌پرسی برای آینده این ژانر تبدیل شده است. این فیلم نه‌تنها باید ثابت کند که سوپرمن به‌عنوان یک شخصیت هنوز در قرن بیست و یکم حرفی برای گفتن دارد، بلکه باید نشان دهد که آیا اسطوره‌های آمریکایی هنوز هم می‌توانند در صحنه جهانی نقشی الهام‌بخش ایفا کنند یا دوران سلطه فرهنگی آنها به سر آمده است. شکست این پروژه میخ آخر بر تابوت جهان‌های سینمایی به شکل فعلی است اما اگر به موفقیتی دست یابد، این موفقیت شاید بتواند با ارائه روایتی انسانی‌تر و جهان‌شمول‌تر، راه را برای نسل جدیدی از داستان‌های ابرقهرمانی باز کند؛ نسلی که در آن قهرمانان بیش از آنکه آمریکایی باشند، به تمام بشریت تعلق دارند. آینده مرد پولادین و شاید کل ژانر ابرقهرمانی، به پاسخ این پرسش بستگی خواهدداشت.

تحول روایت‌های ابرقهرمانی در سینما

داوود طالقانی ـ نویسنده و آگاه حوزه فرهنگ، هنر و رسانه

غروب خدایان آمریکایی

نخست باید به مواجهه انتقادی با ابرقهرمانان در حوزه علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی پرداخت؛ زیرا نتایج این انتقادات و فعالیت‌ها، در عمل تاثیر به‌سزایی در رمزگشایی و اسطوره‌زدایی از ابرقهرمانان عصر معاصر داشته و به ارتقای سطح تحلیل مخاطب منجر شده است. در میان دیدگاه‌های موجود، نگاه اومبرتو اکو و همچنین توسعه دیدگاه رولان بارت، بیش از سایرین مورد توجه قرار گرفته است.
اومبرتو اکو که حوزه تخصصی اصلی او نشانه‌شناسی و مطالعات قرون‌وسطی است، در مقاله مشهور خود با عنوان «اسطوره سوپرمن»، بحث را به مسئله زمان و زندگی روزمره معطوف می‌سازد. استدلال اصلی او این است که هرچند داستان‌های سوپرمن در چارچوب یک فرآیند زندگی روزمره روایت می‌شوند و این شخصیت همواره با دشمنان و معضلات متعددی مواجه است، اما هیچ‌گونه فرآیند «کاشت و برداشت» روایی در این داستان‌ها رخ نمی‌دهد. دلیل این امر آن است که سوپرمن فناناپذیر است، پیر نمی‌شود و هیچ تغییر بنیادینی در تاریخ زندگی‌نامه‌ای او به وجود نمی‌آید. مخاطب از همان قسمت نخست داستان، پیشاپیش می‌داند که سوپرمن کیست، از سیاره کریپتون آمده، نقاط ضعف و قوت او چیست (توانایی شلیک لیزر از چشمان، تولید باد با دستان و قدرت بدنی فوق‌العاده). این شمایل شباهت بسیاری به شخصیت هرکول در اساطیر یونان دارد و در واقع می‌توان آن را نوعی بازآفرینی از هرکول در دوران معاصر دانست.نکته حائز اهمیت این است که در داستان‌های سوپرمن، خواننده‌ای که خود با زندگی روزمره و گذر زمان درگیر است، هنگام مطالعه این داستان‌ها متوجه گذر زمان نمی‌شود. اومبرتو اکو این نقد پیرامون مسئله زمان را به نظام سرمایه‌داری پیوند می‌زند. اکو معتقد است که سوپرمن و سایر ابرقهرمانان، با به تعلیق درآوردن زمان، به استمرار و حیات سرمایه‌داری کمک می‌کنند. او این ویژگی را در خود قصه‌ها نیز جست‌وجو می‌کند. برای مثال، مرد عنکبوتی معمولا با چهره‌های تروریستی یا شبه‌تروریستی (که مهم‌ترین آنها دکتر اختاپوس است) مبارزه می‌کند؛ سوپرمن با دشمنان امنیت ملی آمریکا مقابله کرده و با نیروهای نظامی همکاری می‌کند؛ بتمن نیز معمولا در لحظاتی مداخله می‌کند که ارکان سرمایه‌داری، نظیر بانک‌ها یا بورس اوراق بهادار، مورد تهاجم قرار گرفته‌اند. به‌عبارت‌دیگر، لزوما هر نوع خرده‌جنایتی منجر به مداخله ابرقهرمانان نمی‌شود؛ یا باید مسئله امنیت ملی مطرح باشد تا سوپرمن وارد عمل شود یا مبارزه‌ای شبه‌تروریستی در میان باشد تا مرد عنکبوتی به کار آید  یا اموال و دارایی‌های نظام سرمایه‌داری به خطر افتاده باشد. این برای‌گیری در نقد اومبرتو اکو، بر مخاطبان تاثیر گذاشت. درنتیجه توقعی که در دوره معاصر (به‌ویژه از سال ۲۰۰۰ به بعد) شکل گرفت، این بود که فرآیند کاشت و برداشت در دنیای تصویری ابرقهرمانان لحاظ شود و گذر زمان به رسمیت شناخته شود. این انتظار نتیجه خود را در مجموعه «انتقام‌جویان» (Avengers) نشان داد؛ جایی که ابرقهرمانان، دست‌کم به صورت ظاهری از دنیا رفتند: کاپیتان آمریکا تصمیم گرفت پیر و بازنشسته شود و مرد آهنی (Iron Man) کشته شد. این فرآیند کاشت و برداشت از شخصیت‌ها در یک بازه زمانی تنزدیکا بیست‌ساله (فازهای یک تا چهار دنیای سینمایی مارول)، پاسخی بود به تمام نقدهایی که اکو سال‌ها قبل درباره تعلیق زمان مطرح کرده بود و مخاطبان همواره آن را از دنیای ابرقهرمانی طلب می‌کردند.

اسطوره‌زدایی و افشای ایدئولوژی پنهان
رویکرد دیگری که پژوهشگران حوزه مطالعات فرهنگی با بهره‌گیری از دیدگاه رولان بارت در باب اسطوره‌شناسی به کار بستند، به دنیای ابرقهرمانان تعمیم داده شد. مسئله اصلی آها این بود که ابرقهرمانان، یک ایدئولوژی پنهان را نمایندگی می‌کنند. از منظر بارت، اسطوره در سطح دوم دلالت عمل می‌کند؛ جایی که مدلول حذف شده و به جای آن، یک تاریخ پنهان شکل گرفته است. این امر باعث می‌شود که ابرقهرمانان چیزی را پنهان کرده و در عوض، به استحکام یک ایدئولوژی کمک کنند. پژوهشگران علوم اجتماعی با استعانت از این دیدگاه به‌تفصیل به این موضوع پرداختند که چگونه ابرقهرمانان از قدرت‌های سیاسی اقتدارگرا حمایت می‌کنند، برخی رفتارهای خشونت‌آمیز دولت‌های غربی را توجیه می‌کنند و در حریم خصوصی شهروندان مداخله می‌کنند.
این نقد نیز پاسخ خود را در دنیای ابرقهرمانان یافت. این بار، تونی استارک به‌عنوان مجری پروژه‌های امنیتی دولت آمریکا نمایش داده می‌شود و کاپیتان آمریکا نماینده دولت برای مبارزه با فاشیسم، کمونیسم و هر گروه مخالف دیگری است. شخصیت‌های سیاسی نیز به‌صراحت از ابرقهرمانان به‌عنوان چهره‌هایی در خدمت سیاست بهره می‌برند؛ نمونه بارز آن، سخنرانی باراک اوباما است که در آن از اسپایدرمن به‌عنوان حامی منافع آمریکا نام می‌برد. برای کسی که دنیای ابرقهرمانان را در دو دهه اخیر دنبال کرده باشد، واضح است که این شخصیت‌ها دیگر چیزی را از مخاطب پنهان نمی‌کنند و صادقانه و صریح، خود را در خدمت منافع قدرت‌های هژمونیک معرفی می‌کنند. این دو نقد بنیادین از سوی اکو و بارت، به افشاشدن ایدئولوژی پنهان ابرقهرمانان انجامید و کار را برای سازندگان و طراحان شخصیت‌ها دشوار کرد؛ زیرا آنها مجبور بودند شخصیت‌هایی را طراحی کنند که همواره حافظ منافع سرمایه‌داری یا امنیت ملی دولت آمریکا هستند. این مسئله برای مخاطب غیرآمریکایی، به‌شدت زننده، کسل‌کننده یا حتی مغرضانه به‌نظر می‌رسد.

واکنش‌ها و ایدئولوژی آشکار جدید
راهکاری که خود دنیای ابرقهرمانی برای این معضل طراحی کرد، حرکت به سمت شخصیت‌های غیرغربی و غیرآمریکایی بود. برای مثال، شخصیت «کامالا خان» از فرهنگ هندی - پاکستانی، «ثور» از اساطیر اسکاندیناوی، «شوالیه ماه» (Moon Knight) از مصر و «شانگ - چی» از چین طراحی شدند تا همدلی مخاطب جهانی را جلب کنند و درعین‌حال، استفاده ابزاری از این شخصیت‌ها برای حفظ منافع سرمایه‌داری و ملاحظات امنیتی آمریکا استمرار یابد. این استفاده‌های ایدئولوژیک، در دوره ریاست‌جمهوری بایدن از برای‌گیری صرفا سیاسی نیز فراتر رفت و به سمت گرایش‌های هویتی حرکت کرد. ما شاهد غلبه نوجوان‌گرایی، زن‌گرایی، همجنس‌گرایی و سیاه‌پوست‌گرایی در دنیای ابرقهرمانان بودیم. تمام نقدهای پیشین، این بار به شکل واکنشی پاسخ داده شد:
نوجوان‌گرایی: ابرقهرمانانی که به جای داشتن سنی ثابت و پخته، نوجوان هستند. این امر برای مخاطب سنتی که قهرمان را پخته و آماده مقابله با دشمنان سرسخت می‌خواهد، می‌تواند کسل‌کننده باشد.
زن‌گرایی افراطی: تاکید اغراق‌آمیز بر حضور زنان و شرور نشان‌دادن مردان، به انزجار بخشی از مخاطبان منجر شد. این موضوع حتی توسط خود سازندگان نیز به شوخی گرفته شد؛ برای مثال در سریال «شی - هالک» (She - Hulk)، شخصیت اصلی دیوار چهارم را می‌شکند و به‌طور مستقیم با مخاطب سخن می‌گوید و به اینکه کوین فایگی (مدیرعامل مارول) اصرار بر زنانه‌شدن قهرمانان دارد، کنایه می‌زند.
سیاه‌پوست‌گرایی: در پاسخ به این نقد که شخصیت‌های اصلی (سوپرمن، بتمن و اسپایدرمن) سفیدپوست هستند، شخصیت‌های سیاه‌پوست متعددی طراحی شدند. اما این روند نیز به دلیل اغراق‌آمیزبودن، واکنش منفی در پی داشت. اگر در گذشته پلنگ سیاه (Black Panther) یک استثنا بود، اکنون بخش قابل‌توجهی از شخصیت‌ها سیاه‌پوست هستند.
همجنس‌گرایی: این عنصر نیز به مجموعه هویت‌های جدید اضافه شد.
در نهایت، می‌توان غلبه این چهار عنصر را به نفوذ جنبش «ووک» (Woke) در دنیای ابرقهرمانان نسبت داد. این جنبش با بهره‌گیری از محبوبیت این صنعت، نقدهای سابق مبنی بر وجود «ایدئولوژی پنهان» را به یک «ایدئولوژی آشکار» تبدیل کرد. اکنون کسی که فیلم‌های ابرقهرمانی را تماشا می‌کند، با این چهار ایدئولوژی مواجه است که به صورت آشکار به مخاطب عرضه می‌شود. چنانچه از بحث کلی مواجهه انتقادی و مطالعات فرهنگی با پدیده ابرقهرمانی و واکنش صنعت سینما به آن عبور کنیم، به مسئله دیگری در روند فیلم‌سازی جهان ابرقهرمانی می‌رسیم. در دو دهه اخیر، پروژه اصلی شرکت مارول بر جهان «انتقام‌جویان» (Avengers) متمرکز بود که با پایان فاز چهارم و فیلم Avengers: Endgame، این پروژه عملا به اتمام رسید. پروژه جدید «انتقام‌جویان» که با «چهار شگفت‌انگیز» به‌عنوان آغازگر فاز ششم شروع می‌شود، مسیری است که انتهای آن هنوز مشخص نیست. از آنجا که مقرر است نسخه‌های بعدی این مجموعه در آینده به نمایش درآیند، شخصیت‌های جدید هنوز به تکامل نرسیده‌اند. رضایت مخاطبان از این شخصیت‌پردازی‌های جدید، به همان دلایل چهارگانه مولفه‌های اصلی ابرقهرمانی در دوره جدید چندان مطلوب نیست. به‌عبارت‌دیگر، مخاطبان به دلیل حضور آن چهار عنصر، رضایت چندانی ندارند و این امر در آمار فروش نیز منعکس شده است. با این حال، سینمای ابرقهرمانی همچنان سینمای مهمی تلقی می‌شود؛ به این دلیل که در بیست سال گذشته، دو عنوان از ده فیلم پرفروش تاریخ سینما به این جهان تعلق داشته‌اند. این رقابت میان سینمای صنعتی که فیلم‌های اصلی هالیوود نمایندگی آن را بر عهده دارند و سینمای ابرقهرمانی، بسیار مشهود است و واکنش‌های اعضای خود صنف را نیز در پی داشته است. برای نمونه، فرانسیس فورد کوپولا یا مارتین اسکورسیزی صراحتا درباره فیلم‌های ابرقهرمانی اظهارنظر کرده‌اند. علت نخست این است که قصه‌ها به پایان می‌رسند. دنیای ابرقهرمانی در فضای کمیک‌بوک خود، حدود صد سال سناریوی بالقوه دارد. یعنی اگر تولید کمیک‌بوک‌ها در همین نقطه متوقف شود، صنعت سینما می‌تواند تا صد سال آینده صرفا این کمیک‌بوک‌ها را به فیلم تبدیل کند. ولی واقعیت این است که تمام این کمیک‌بوک‌ها، چه از نظر قصه، چه شخصیت‌پردازی و چه روایت، ارزش تبدیل‌شدن به فیلم را ندارند؛ یعنی همگی حائز اهمیت نیستند.

جهان ابرقهرمان‌های شخصی
مسئله دیگر این است که ما در جهان ابرقهرمانی شاهد پروژه‌های شخصی هستیم. جهان ابرقهرمانی مارول با کوین فایگی شناخته می‌شود و جهان ابرقهرمانی دی‌سی اکنون با جیمز گان. جیمز گان خود کارگردان فیلم‌های ابرقهرمانی مارول بود و «نگهبانان کهکشان» را برای مارول و کوین فایگی ساخت. اما از آنجا که شرکت دی‌سی در این رقابت عقب ماند، جیمز گان به آن شرکت منتقل شد و مدیرعامل این شرکت شد. مشکل از جایی آغاز شد که جیمز گان در کمپانی دی‌سی، علایق شخصی خود را دنبال می‌کند و این علایق، شباهت بسیاری به همان جنبش‌های هویتی دارد. برای مثال، در سریال «پیس‌میکر» (Peacemaker) که شخصیت آن را جان سینا ایفا می‌کند و خود جیمز گان تمام مراحل تولید از فیلم‌نامه تا کارگردانی و تهیه‌کنندگی را بر عهده داشته، یا در پروژه «جوخه انتحار ۲» که باز خود او عهده‌دار کار بود، ما عملا شاهد برجستگی این عناصر هستیم. هرچقدر هم که مخاطبان از جیمز گان در «نگهبانان کهکشان» تجربه خوبی داشتند، اکنون مشاهده می‌کنند که او علایق شخصی خود را به صورت اغراق‌آمیز در فیلم‌ها وارد می‌کند.نکته دیگر این است که ساختن یک جهان و طراحی شخصیت‌هایی که قصه‌هایشان تکراری است، کار بسیار سختی است و به مولفان بستگی دارد. ما بارها شاهد ساخته‌شدن فیلم‌هایی درباره بتمن بوده‌ایم: تیم برتون فیلم ساخته، کریستوفر نولان فیلم ساخته و مت ریوز نیز یک فیلم ساخته است. ولی وقتی از مخاطبان درباره اینکه کدام یک از این فیلم‌ها را دیده، به یاد دارد یا بیشتر از آن لذت برده است، می‌پرسیم، معمولا می‌بینیم که همگی فیلم‌های نولان را در ذهن دارند. کسی از بتمن تیم برتون یا بتمن مت ریوز صحبت نمی‌کند؛ به این خاطر که حضور نولان برای جذب مخاطب موثرتر است. هرچند تیم برتون جزو معدود کارگردانان مولف زنده سینماست یا در معرفی و پیشبرد شخصیت بتمن بسیار موثر بوده است، ولی مخاطبان از جنس فیلم‌های او استقبال نکردند، چون آثار او فیلم‌های تیم برتون هستند، نه فیلم‌های ابرقهرمانی. این بدان معناست که خود مولف مطرح است. در حال حاضر نیز تعداد کارگردانانی که کارنامه قابل دفاعی در سینمای ابرقهرمانی داشته باشند، محدود است. برادران روسو تا پیش از ورود به دنیای ابرقهرمانی، ناشناخته بودند و به خاطر «انتقام‌جویان ۳ و ۴» بود که در سینما مطرح شدند. دیدیم که پس از آن نیز نتوانستند موفقیت سابق خود را تکرار کنند. فیلم اخیر آنها موفقیت چندانی در گیشه نداشت. کارگردان دوم، سم ریمی است که چندگانه «مرد عنکبوتی» با بازی توبی مگوایر و همچنین «دکتر استرنج ۲» را کارگردانی کرده است. فیلم اخیر او نیز در گیشه موفق نبود؛ این فیلمی نیست که بتوان آن را با آثار پرفروش دنیای ابرقهرمانی مقایسه کرد. یعنی کسی که مرد عنکبوتی خاطره‌انگیز را ساخته، نتوانسته است با شخصیتی مانند دکتر استرنج آن موفقیت را تکرار کند. دلیل این امر دقیقا این است که این قصه‌ها تکراری شده‌اند و به همان نقد اومبرتو اکو بازمی‌گردند: این آثار نمی‌توانند «کاشت و برداشت» موفقی داشته باشند. 

ظهور دیگری از شخصیت‌های شرور
یکی از دلایل موفقیت پروژه «انتقام‌جویان»، وجود شخصیت شروری مانند «تانوس» بود. در طراحی این شخصیت، تفکر بسیاری به کار رفته است. نام «تانوس» برگرفته از «تاناتوس» یا رانه مرگ در روانکاوی فروید است. او کسی است که برای برقراری عدالت در توزیع منابع، قصد دارد نیمی از جمعیت جهان را به قتل برساند. همین که ما یک شخصیت شرور عدالت‌خواه را طراحی می‌کنیم که می‌خواهد با مرگ، عدالت را برقرار کند، هم جنبه اسطوره‌ای آن شخصیت را ساخته‌ایم و هم جنبه شرارتش را که قصد کشتن نیمی از جهان را دارد و این کار را انجام می‌دهد و در حد حرف باقی نمی‌گذارد. در جهان داستانی مارول، پنج سال فاصله زمانی میان رویدادهای فیلم‌ها وجود دارد که در دنیای واقعی، تولید آن حدود دو سال طول کشید. در آن پنج سال، نیمی از شخصیت‌های جهان داستانی وجود ندارند. یعنی ما با شخصیت شروری مواجهیم که عمق شرارتش تا این اندازه است.
اما اکنون فیلم‌های مارول را می‌بینیم، در دو اثر اخیر مارول (یکی سینمایی و دیگری سریال)، فاصله میان شرور شدن تا خنثی‌شدن شخصیت شرور شاید بیست دقیقه باشد. این بیشتر به لطیفه شبیه است. یا شخصیت شرور سریال «آیرون‌هارت» - که در واقع ادامه‌دهنده پروژه مرد آهنی است - یک دختر نوجوان است که با یک فرد جادوزده مبارزه می‌کند و نهایت کار او، دزدی‌کردن از پدرش است. آیا می‌توان تانوس با آن توصیفات و جوکر با آن وضعیت روانی را با چنین شخصیت‌های ضعیفی که سینمای امروز به ما تحویل می‌دهد، مقایسه کرد؟ قطعا مخاطب دل‌زده می‌شود و به چنین فیلم‌هایی اقبال نشان نمی‌دهد.
یک مورد استثنایی در اینجا وجود دارد و آن، جهان سینمایی و داستانی «پسران» (The Boys) و شخصیت‌های «هوم‌لندر» و «بوچر» است. در سریال «پسران»، همه شخصیت‌ها بد هستند و شخصیت خوب نداریم؛ حتی افراد خاکستری نیز نیستند. شخصیت‌هایی که قهرمان‌اند، خودشان جنایت‌های زیادی مرتکب می‌شوند. ضدقهرمان اصلی که در واقع ابرقهرمان داستان است، یعنی هوم‌لندر، کسی است که توسط ایالات متحده ساخته شده ولی در حال کشتن شهروندان و سیاست‌مداران آمریکا و در پی تصاحب دولت است. یعنی پروژه ابرقهرمان‌سازی به ضدخود تبدیل شده است. قهرمانانی هم که قرار است با او مبارزه کنند، شهروندانی بی‌خاصیت هستند که خودشان نیز انسان‌های خوبی نیستند و برای مبارزه دست به جنایت می‌زنند. مخاطب به چنین فضایی اقبال بیشتری نشان می‌دهد. محبوبیت این جهان داستانی بسیار زیاد است، به این خاطر که آن قصه‌های تکرارشونده را نمی‌شنویم. 

افول امر اخلاقی و انعکاس آن در سینمای ابرقهرمانی
یک زمینه اخلاقی نیز در این اثر وجود دارد. هر یک از این فیلم‌های ابرقهرمانی در اصل، در یک بافت کلان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ساخته شده‌اند و نمی‌توان این آثار را از زمینه تولیدشان جدا کرد. شخصیت سوپرمن، محصول دوران جنگ سرد است؛ داستانی که برای مواجهه با اتحاد جماهیر شوروی و سپس کمونیسم چین خلق شد. کاپیتان آمریکا، داستانی برای مواجهه با فاشیسم و کمونیسم است. شخصیت اسپایدرمن، قصه‌ای برای مواجهه با تروریسم است و سیر دیوانه و مجنون‌شدن شخصیت جوکر نیز در هر یک از فیلم‌هایش، به یک تحول سیاسی - اجتماعی در دوره خود وابسته بوده است.
فیلم جوکر تیم برتون، در واکنش به رکود بزرگ اقتصادی و بحران‌های دولتی در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی شکل گرفت. فیلم جوکر کریستوفر نولان، واکنشی به گرایش‌های ضدتمدنی القاعده و بن لادن، به‌ویژه حمله به برج‌های دوقلو بود؛ فیلم جوکر تاد فیلیپس نیز در واکنش به «روان‌شناسی‌گرایی» (Psychologism) عصر معاصر ما ساخته شده است؛ انگاره‌ای که براساس آن، همگان به نوعی از اختلالات روانی بهره برده و حتی به کسانی تبدیل شده‌اند که به مراقبت بالینی نیاز دارند. از منظر این «روان‌شناسی‌گرایی» معاصر - تاکید می‌شود روان‌شناسی‌گرایی و نه روان‌شناسی معاصر - فرد کاملا سالم وجود ندارد و این دیدگاه در حال توسعه انگاره اختلالات روانی است.
از سوی دیگر، اگر ما شاهد ظهور یک شخصیت هندی با زمینه اسلامی - پاکستانی در دنیای مارول هستیم، بخشی از آن به این دلیل است که اقتصاد هند بزرگ شده و هندی‌ها در فضای دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی حضور فعالی دارند؛ پس چرا یک فیلم ابرقهرمانی در خدمت منافع دولت آمریکا برای آنها ساخته نشود؟ یا اگر چینی‌ها قدرت یافته‌اند و در رتبه‌بندی اقتصاد جهانی میان رتبه اول و دوم در حال جابه‌جایی هستند، چرا فیلم‌هایی با محوریت چین ساخته نشود که در نهایت به جهان‌بینی آمریکایی برشود؟ همان‌طور که می‌دانید، انتشار و پخش شخصیت «شانگ - چی» توسط دولت چین ممنوع اعلام شد؛ زیرا دولت چین دریافته بود که این فیلم در راستای تملک فرهنگی و استفاده از آن در یک فیلم ابرقهرمانی معاصر – که اثری سیاسی و در برای حمایت از منافع امنیتی یک دولت دیگر است – ساخته می‌شود.
مسئله همین است؛ در جهانی که اخلاق افول می‌کند، دولت‌ها می‌توانند به راحتی انسان‌ها را به قتل برسانند و محکوم نشوند. کثیف‌ترین سیاستمداران و سلبریتی‌ها (زیرا بخشی از جهان سیاست بر مبنای شهرت و سلبریتی‌ها استوار است) عملا می‌توانند تمام مرزهای اخلاقی و هنجارهای خانوادگی را زیر پا بگذارند و درعین‌حال نه‌تنها محکوم نمی‌شوند، بلکه توسط طرفدارانشان تشویق نیز می‌شوند. در چنین فضایی، طبیعی است که سریالی مانند «پسران» محبوبیت می‌یابد، زیرا به‌مثابه آینه‌ای تمام‌نما از افول امر اخلاقی در دوران ما عمل می‌کند.
اگر فیلمی از دنیای ابرقهرمانان با شکست مواجه می‌شود، مسئله را باید در زمینه و بستر آن نیز جست‌وجو کرد. آیا آن فیلم توانسته است نماینده آن زمینه باشد یا برای دوره‌ای ساخته شده که گذشته است یا جهانی که فعلا ما به آن نرسیده‌ایم یا از آن فاصله داریم؟ برای مثال، فیلم‌های ابرقهرمانی که شخصیت‌هایشان نوجوان، سیاه‌پوست و همجنس‌گرا هستند، معمولا برای جهان ما ساخته نشده‌اند. دست‌کم در بافتاری که ما در آن زندگی می‌کنیم، قابل‌فهم نیستند. حتی ممکن است فردی که در اتحادیه اروپا زندگی می‌کند نیز حس نکند که این فیلم از چنین جامعه‌ای برخاسته است و شاید این آثار فقط برای محافل خرده‌فرهنگی آمریکا کاربرد داشته باشند. بنابراین، علت دیگر گرایش پایین مخاطب به برخی فیلم‌های ابرقهرمانی را باید در نحوه نمایندگی کردنشان از این زمینه و زمانه جست‌وجو کرد.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.