آگاه: شما به تاریخ نگاه میکنید اما احساس نمیکنید که بخشی از آن هستید. درست در نقطه مقابل، خانهموزهها قرار دارند. در این گزارش، علاوه بر نگاهی به تاریخچه و معنای خانهموزه در ایران و جهان، با بهروز مرباغی، معمار، استاد دانشگاه و مدیر «خانه اردیبهشت عودلاجان» گفتوگو کردهایم. خانهای که از آن یاد شد، همانی است که در محله عودلاجان تهران واقع شده و تاسیس آن به دوران زندیه بازمیگردد. مرباغی مرمت این خانه را در سال ۱۳۹۸ آغاز کرده و حالا این محل از مکانی متروک، یا بهتر بگویم پاتوقی برای معتادان، به مکانی فرهنگی تبدیل شده است.
خانهموزهها نه فقط نمایشگاه اشیای قدیمی، بلکه فسیلهایی از زندگیاند. آنها جایی هستند که میتوان نفسبهنفس با گذشته ارتباط برقرار کرد. پژوهشهای حوزه علومانسانی نشان میدهد که اهمیت این اماکن در تاکید بر «روح زندگی» ساکنان پیشین، به جای صرفا ارزش مادی اشیاست. این تغییر مقیاس، تجربه بازدیدکننده را بهکلی دگرگون میکند. به جای تماشای تاریخ از دور وارد آن میشوید، گویی که مهمان خصوصی صاحبان آن بودهاید. این حس نزدیکی و صمیمیت، تاریخ را انسانی و قابللمس میسازد و همین بعد است که خانهموزهها را به یکی از مهمترین ابزارها برای حفاظت از «حافظه جمعی» و «هویت» یک ملت تبدیل میکند.
حافظان خاطرات جمعی
خانهموزهها نقشی فراتر از یک نمایشگاه صرف ایفا میکنند؛ این مکانها پاسداران حافظه جمعی یک ملت هستند. پژوهشها تایید میکنند که هویت ملی در قالب روایتهای جمعی و نمادهای مشترک شکل میگیرد و این خانهها دقیقا همین نمادها را در فضایی معتبر و غیرقابلتغییر ارائه میدهند. اسناد یونسکو بهدرستی خانهموزهها را «فسیلشده» توصیف میکنند؛ به این معنا که چیدمان و وسایل آنها بهگونهای ثابت و بدون تغییر باقی میماند که داستان تاریخیشان تحریف نشود. این ویژگی بر خلاف موزههای دیگر که میتوانند اشیا را جابهجا کرده و روایتهای جدید بسازند، اصالت و اعتبار خاصی به خانهموزهها میبخشد.
همچنین این اماکن با نمایش زندگی افراد مشهور، از هنرمندان و نویسندگان گرفته تا سیاستمداران، فضایی را فراهم میآورند که در آن جامعه و ملت، هویت خود را مییابند و حفظ میکنند. اما اهمیت این فضاها به همینجا ختم نمیشود. مباحث دانشگاهی در این زمینه به موضوعاتی همچون توسعه پایدار و مسئولیت نیز پرداختهاند. حفظ و نگهداری از این اماکن، مسئولیتی است که جامعه در قبال گذشته و آینده بر دوش دارد. خانهموزهها با ارائه روایتهای دستنخورده، بستری برای گفتوگوهای ایدئولوژیک و حتی بروز تضادهای اجتماعی فراهم میکنند. در واقع این خانهها فضایی منفعل نیستند، بلکه مکانی برای اندیشیدن، نقد و درک عمیقتر از هویت فردی و جمعی به شمار میروند؛ جایی که در آن، هر بازدیدکننده به خود میاندیشد و به دنبال جایگاه خویش در دل تاریخ میگردد.
از هنر و درد یک هنرمند تا داستانهای تخیلی
برای درک بهتر گستره و تنوع خانهموزهها، بد نیست پیش از ورود به حکایت خانههای ایران، نگاهی کوتاه به چند نمونه جهانی بیندازیم.
خانه آبی فریدا کالو، مکزیکوسیتی: این خانه که با نام «کازا آزول» شناخته میشود، تنها یک موزه نیست؛ بلکه «جهان خصوصی» فریدا کالو است. در هر گوشه این خانه، میتوان ردپای درد، عشق و شیفتگی او به فرهنگ مکزیکی را دید. از بستر چهارپایهای که پس از تصادفش مجبور بود ماهها بر آن دراز بکشد تا لباسها، اشیا و حتی مجموعهای از نقاشیها، همهوهمه بیانگر آن هستند که چگونه یک فضای زیسته میتواند به یک اثر هنری کامل تبدیل شود و داستان زندگی پرشور و رنج یک هنرمند را روایت کند.
خانه آنه فرانک، آمستردام: در مقابل جهان رنگارنگ فریدا، خانه آنه فرانک با سکوت و سادگی خود، داستانی تاثیرگذار را روایت میکند. به خواست پدر آنه، اتاق پناهگاه خالی از هرگونه وسیله باقیمانده تا غیبت ساکنانش به شکلی ملموستر به نمایش گذاشته شود. در این خانه، داستان قدرتمندتر از هر شیای است و بازدیدکننده را در یک فضای خالی، با یک داستان انسانی بینهایت قدرتمند مواجه میکند؛ داستانی که از دل یک دفتر خاطرات ساده فریاد میزند.
موزه شرلوک هولمز، لندن: در نهایت، به مثالی بامزه و متفاوت میرسیم: موزه شرلوک هولمز. این خانه، در واقع خانهای برای یک شخصیت تخیلی است. در آن با مجسمههای مومی و مبلمان دوره ویکتوریایی، فضایی بازسازی شده که دقیقا مانند خانهای است که آرتور کانن دوئل در کتابهایش توصیف کرده بود. این موزه نشان میدهد که چگونه یک روایت مشترک و محبوب میتواند چنان قدرتی داشته باشد که برای خود یک خانه واقعی بسازد. این سه نمونه جهانی ثابت میکنند که جذابیت خانهموزهها تنها به قدمت یا اصالت تاریخی آنها محدود نمیشود. خانه خالی آنه فرانک و موزه تخیلی شرلوک هولمز به ما یادآوری میکنند که قدرت واقعی این اماکن در «داستان» نهفته در آنهاست. خانه بستر مناسبی برای این داستانهاست و بازدیدکننده در جستوجوی همین روایتها به این مکانها میآید؛ چرا که روایتها به زندگی معنا میبخشند.
در ایران، خانهموزهها اغلب تجلیبخش معماری برونگرا هستند؛ نمایی شلوغ اما درعینحال، ساده و بیآلایش که در درون، دنیایی از رنگ، نور و هنر را پنهان کرده است.
تهران: از عشق یک کلکسیونر تا آشیانه یک زوج عاشق
خانهموزه مقدم: این خانه را میتوان بهدرستی «عشق یک کلکسیونر» نامید. متعلق به دکتر محسن مقدم، استاد برجسته باستانشناسی دانشگاه تهران و همسر فرانسویاش، سلما بود که آن را به گنجینهای از آثار تاریخی و هنری تبدیل کردند. این خانه با تلفیق بینظیر معماری ایرانی و اروپایی، بازدیدکنندگان را به دنیایی از جزئیات میبرد. حوض آن با الهام از نقش و نگارهای فرشهای صفوی طراحی شده و بخشهای منحصربهفردی همچون «حمام صدف» که تماما با صدف تزیین شده و گلخانه ژاپنی در آن دیده میشود.
خانه سیمین و جلال: این خانه قصهای متفاوت از عشق و اندیشه را روایت میکند. یک خانه ساده آجری با حوض کوچک آبیرنگ و گلدانهای شمعدانی که جلال آلاحمد «خشت به خشت با عشق» برای سیمین دانشور بنا کرد. این مکان نهتنها محل زندگی این دو نویسنده بود، بلکه سالها آشیانه «کانون نویسندگان ایران» به شمار میرفت. قدمزدن در این خانه، تداعیگر زندگی یک زوج فرهیخته و ماندگار است. بازدیدکنندگان در اینجا میتوانند نامهها، دستنوشتهها و حتی حلقه ازدواج آنها را ببینند، گویی به آشیانه یک عشق ابدی وارد شدهاند.
شیراز: رقص رنگ و نور در خانهای باشکوه
خانه زینتالملوک: این خانه نمونهای تمامعیار از شکوه معماری قاجار است. با آینهکاریهای خیرهکننده و پنجرههای ارسی، رقص نور و رنگ بر دیوارها ایجاد میکند و فضایی جادویی به وجود میآورد. خانه زینتالملوک با یک دالان زیرزمینی به خانه قوامالملک متصل است و زیرزمین آن به «موزه مادام توسو ایران» تبدیل شده که مجسمههای مومی مشاهیر فارس را به نمایش میگذارد. بازدیدکنندگان این خانه، احساس میکنند که در فضایی سرشار از آرامش و زیبایی غوطهور شدهاند.
جایی برای کشف خود
در نهایت میتوان گفت که خانهموزهها صرفا انبار اشیای قدیمی یا فضاهایی برای گذران وقت نیستند؛ آنها کپسولهای زماناند. در آنها میتوان تاریخ را لمس کرد، نه فقط خواند. این خانهها به ما نشان میدهند که تاریخ چیزی انتزاعی نیست، بلکه در زندگی روزمره انسانها جریان داشته است. با قدمزدن در این اماکن، میتوان به درک عمیقتری از سبک زندگی، فرهنگ و حتی روحیات مردمان گذشته دست یافت و تاریخ را از یک مفهوم خشک و انتزاعی به یک داستان زنده و ملموس تبدیل کرد.
از شما دعوت میکنیم تا خود را از هیاهوی دنیای مدرن جدا کنید و در اولین فرصت به یکی از این خانهها سر بزنید. در حیاط آنها بنشینید، صدای آب حوض را بشنوید و بگذارید دیوارهای قدیمی قصه خود را برایتان روایت کنند. شاید در گوشهای از این خانهها، داستانی از خود و ریشههایتان پیدا کنید. چرا که در اصل، خانهموزهها، خانههای خود ما در گذشتهاند.
خانهموزه باید بتواند شما را از شلوغی بیرون جدا کند
بهروز مرباغی، معمار، استاد دانشگاه و مدیر «خانه اردیبهشت عودلاجان» در آغاز برای درک تفاوتهای موزه و خانهموزه به «آگاه» گفت: «اولا موزهها سطحبندی خاص خودشان را دارند؛ از موزههای تخصصی تا موزههای موردی و بعد موزههای جامع و موزههای منطقهای. به این معنا نیست که خانهموزه خاصتر از مثلا موزه عمومی باشد. در برخی ممالک، مثلا در سنپترزبورگ، موزه پوشکین؛ اینجا گالریای هست که به ایوان آیوازوفسکی، نقاش شهیر روس اختصاص دارد. از نظر من ارزشش بهاندازه یک موزه بزرگ است. درست است که یکی از چند گالری آنجا است ولی تمام ریزترین و اصلیترین کارهای آن را دارد.»
این معماری نیست که خانهموزهها را خاص میکنند
مرباغی درباره علاقهمندی افراد به وقت گذراندن در خانههای قدیمی، کافههایی که در خانههای قدیمی هستند و نیز خانهموزهها ادامه داد: «ببینید، خانهموزه لزوما، حداقل در تهران، به معنی این نیست که خانه تاریخی باشد. فرض کنید خانه اخوان ثالث که الان تبدیل به خانهموزه اخوان شده، از نظر معماری چیز عجیبوغریبی نیست. یک خانه معمولی دوره پهلوی است. حتی خانه سیمین و جلال هم همینطور است. اینها از نظر معماری خیلی چیز خاصی ندارند ولی کسانی که میروند خانههای تاریخی، آنجا گشت میزنند یا در بوفهاش مینشینند؛ به خاطر نوع معماری آنجاست که یک صمیمیتی وجود دارد و یک حس بهاصطلاح خودمانی به آدمها میدهد. وقتی آدمها میروند آنجا، لحظههایی آزاد میشوند و تمرکز حواس پیدا میکنند.»
این معمار و عضو انجمن معماران ایران افزود: «یک نکته به شما بگویم که خارجازموضوع است ولی میتواند کمک کند به این چیزی که گفتم. باغ ایرانی که همه درباره آن میگویند به معنای باغ عدن و جنت و بهشت و غیره و در توصیفش میگویند چهارباغی است، وسطش کوشک است که آب دارد، درخت دارد و دیوارهای بلند دارد و مربعشکل است؛ در واقع همه اینها بیربط است. یعنی شما چیدمان و نقشه باغ فین را مقایسه کنید با باغ عفیفآباد یا باغ بهشهر یا باغ بیژن یا باغ دولتآباد؛ اینها هر کدام یکجوری هستند، اصلا اینطور نیست که الگویی داشته باشند.» مرباغی ادامه داد: «ولی مهمترین ویژگی یک باغ ایرانی این است که تمرکز حواس به شما میدهد. اصطلاحا به آن میگویند «مهندسی تمرکز حواس پنجگانه». شما وقتی وارد آنجا میشوید، با سلسلهمراتبی که دارد و نوع چیدمان، از بیرون کنده میشوید و این از بیرون کندهشدن به شما آرامش میدهد. ببینید چه صدای آبی میآید، چه درخت زیبایی، چه بنای قشنگی. این بناها را اگر جای دیگری بدون این سلسلهمراتب بگذارید، آن روحیه را به شما نمیدهد.»
خانهموزه هم سلسلهمراتبی دارد
این معمار درباره ویژگی اصلی خانهموزهها ادامه داد: «در خانههای تاریخی هم دقیقا همین است. یعنی وقتی که مثلا خانه اردیبهشت، عودلاجان را میبینید، شما از شلوغی پر سروصدای خیابان پامنار وارد یک کوچه میشوید که کمتر از آن سروصدا دارد ولی باز هم موتورسیکلت و رفتوآمد هست. بعد از آن وارد کوچه آقاموسی میشوید که شلوغی کمتر است. بعد وارد بنبست اول میشوید که فقط خودتان هستید یا مراجعینی که به قصد آنجا میآیند. وقتی از آنجا وارد دالان میشوید و از دالان وارد حیاط میشوید، تعجب میکنید که در خیابان پامنار با آن ازدحام و شلوغی، چطور در آنجا سکوت و آرامش است. حالا دو تا درخت و یک حوض هم هست که تکمیلکننده است.» مرباغی افزود: «این سلسلهمراتب که شما را از بیرون جدا میکند و به یک محیط باصفا میآورد، باعث میشود شما از خانه تاریخی خوشتان بیاید. خانهموزه هم اینطور است. وقتی میروید اگر درست چیده شده باشد و جوری نباشد که توی چشمتان بزند و توی سرتان بکوبد که ببین ما این را درست کردیم که فلان معنا را برداشت بکنید؛ یک آرامشی به شما میدهد. برای اینکه با زندگی شخصی نویسنده یا هنرمند یکجور همذاتپنداری میکنید و میروید توی بحر کارهای او و از بیرون کنده میشوید. بهعنوانمثال کتابهایش را میبینید، یادتان میآید اینها را در چه سالی خواندید، با چه کسی دربارهاش صحبت کردید. عکسهایش را میبینید، قلم و خودنویسش را میبینید. آن وقت به شما آرامشی میدهد چون از بیرون کنده میشوید.»
باید حالوهوای صاحبخانه را به موزهاش ببرید
مدیر خانه اردیبهشت عودلاجان گفت: «اما من یک نکتهای هم اضافه میکنم و آن اینکه خانهموزه از نظر من به این معنا نیست که شما قلم دوات، کتاب، کفش و کلاه شخص را آنجا بگذارید، بلکه باید حالوهوای نوشتههای او را و حالوهوای آثار او را به خانه بیاورید. من مثال ایرانی ندارم ولی مثال خارجیاش را باز میتوانم همان سنپترزبورگ را بگویم؛ ایستگاه متروی داستایوفسکی را که میروید، رنگها خاکستری است، کنجها، کنجهای نرم ولی گنگ است. دقیقا همان حالوهوای قصهها و رمانهای داستایوفسکی است. وقتی میروید ایستگاه متروی مایاکوفسکی، شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس که در اوج جوانی و شهرت خودکشی کرده بود، مترو رنگهای شارپ (زنده و تند)، قرمز تند و تیز دارد. شما حس میکنید که با آدمی سروکار دارید که تماما شعارهای تند و سخنرانیهای برانگیزاننده داشته است. این هنر خلق یک فضا از یک نویسنده یا هنرمند است.» مرباغی در پاسخ به اینکه چرا در ایران نمونه شاخصی از خانهموزه استاندارد نداریم، توضیح داد: شاید یکی از دلایلش این است که خانههایی که الان به عنوان خانه یا خانهموزه مثلا یک نویسنده استفاده میشود، خودشان هم آخرش آنجا نبودهاند، مثلا رفته بودند توی روستا یا جای دیگری. من خیلی دقیق مطالعه نکردهام ولی شما نمیتوانید در خانه سیمین و جلال بروید و واقعا حس کنید که خانه آنهاست. حس تفکرات آنها و برداشتهای آنها را ندارید. آمدهاند بندکشی کردهاند، رنگ کردهاند و خوشگلش کردهاند. او با ذکر این خبر که بهتازگی قرار است خانهموزه فروغ فرخزاد را تاسیس کنند، افزود: «مثلا آن خانه از نظر معماری ویژگی خاصی ندارد. حالا شما چطور میخواهید فروغ را در آنجا بگنجانید؟ فروغ نازنینشاعری بود؛ «وه... چه زیبا بود اگر پاییز بودم/ وحشی و پر شور و رنگآمیز بودم» چطور میخواهند فروغ را در آن خانه بگنجانند. اگر نگویید که فروغ یک مدت را آنجا زندگی کرده، اصلا مشخص نیست که او آنجا بوده. آن موقع که فروغ شکفته شد، آنجا نبود.»
شهرداری از سلیقه تهی است
این شهرساز و معمار درباره خلاء و چالشهای داشتن خانهموزهای استاندارد در تهران تصریح کرد: «یکیاش این است که ما اصولا سابقه این کار را نداشتیم. تازه حدود یک دهه یا بیشتر است که در ایران، خانهموزه باب شده و نمیدانیم چه شکلی میشود یکخانهای را که یک مدتی یک آدم آنجا زندگی کرده، میتوانیم برگردانیم به حال و هوایش. یکیاش این است که دانش لازم یا تجربه لازم را نداریم. دوم اینکه کارفرمای تمام این خانهموزهها شهرداری است، شهرداری هم واقعا از سلیقه تهی است. من این را با جرئت میگویم برای اینکه دو تا خانهای که من آباد کردم و در آن نشستم و مال شهرداری است - با قانون BOT - ما اینجا آمدیم مرمت کردیم، در آنجا کار فرهنگی میکنیم. با اینکه بسیار کار کردهام با این سازمان ولی به خودشان هم گفتهام، متاسفانه شهرداری سلیقه ندارد.»
مرباغی ادامه داد: «یک مثال بزنم در این مورد؛ سال ۸۵ به من یک خانه تاریخی در بوشهر دادند که مرمت کنم و به موزه شعر و ادب بوشهر تبدیل شود. من سه یا چهار ماه، هفتهای یکی دو روز به بوشهر میرفتم. در آنجا به انجمن قلم میرفتم و مشاهده میکردم زمانی که آنها شعر میخواندند و قصه میخواندند و... یادم هست یکبار آقای باباچاهی گفت فلانی، دنبال چی میگردی هر هفته اینجا میآیی. من گفتم میخواهم ببینم شعر بوشهر چه رنگی دارد. گفت شعر مگر رنگ دارد گفتم: بله، من کارم معماری است، میخواهم ببینم این خانه را شعر چه رنگی باید بکنم. خلاصه این رفتوآمدهای من این شد که دیدم هیچ استنباطی نمیتوانم بکنم. نه آنهایی که شاعر و قصهگوهای آنجا هستند، نمیتوانند این نیاز من را مرتفع کنند و نه خودم. در نهایت من استعفا کردم و گفتم نمیتوانم بسازم. در واقع منتظر بودند که ما بیاییم از شاعر و نویسندههای آنجا مثل صادق چوبک، محسن شریف، علی باباچاهی و دیگران، قلم و کفش و کراواتشان را برداریم، ببریم آنجا بگذاریم و بگوییم این موضوع شعر و هنر بوشهر است. ولی من دنبال این بودم کسی که وارد آنجا میشود حس کند اینجا بوشهر است و بوشهر هنری است. این نتیجهگیریای که میکنم، در حقیقت در نتیجه تجربه شکستخوردهای است که داشتم.»
نظر شما