آگاه: این تمدن، برخلاف آنچه در ظاهر با نام «عقلانیت، آزادی و پیشرفت» معرفی میشود، بر شالودهای از اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم استوار است؛ شالودهای که در ظاهر انسان را به جایگاه خلیفهالهی مینشاند، اما در باطن، او را از آسمان جدا و در زندان خاک محصور میسازد. تمدن غرب با بریدن از مبانی الهی و معنوی، در حقیقت، عقل را از وحی جدا کرد، اخلاق را از دین بینیاز دانست و جامعه را بدون خدا سامان داد.

اومانیسم؛ انسان به جای خدا
اومانیسم یا انسانمحوری، نخستین گام در زایش تمدن جدید غرب است. در قرون وسطی، انسان اروپایی تحت سلطه کلیسا و آموزههای دینی میزیست. اما از رنسانس به بعد، او خواست خود را از قید دین آزاد کند و به تعبیر فلاسفه آن عصر، «انسان به جای خدا نشست.» در این نگاه، انسان نه مخلوق خدا که «محور هستی» و «معیار حقیقت» است. اومانیسم در ظاهر با شعار کرامت انسان آغاز شد، اما در عمل به خودپرستی فلسفی و معرفتی انجامید. وقتی انسان خود را مرکز عالم دید، دیگر مرجعی فراتر از اراده خویش را نپذیرفت. از همینجا بود که اخلاق الهی جای خود را به «اخلاق نسبی» داد، علم از غایت قدسی تهی شد و عقل، ابزار سلطه و منفعتجویی شد. این تغییر بنیادین، چنان آرام و عمیق رخ داد که بسیاری از روشنفکران نیز آن را «آزادی از جهل» پنداشتند. اما نتیجه، ظهور انسانی بود که در ظاهر آزاد، در باطن اسیر میل و سود شد. انسان اومانیستی، هرچه بیشتر از خدا برید، بیشتر به خودکامگی، خودپرستی و در نهایت، استثمار دیگران گرایید.
سکولاریسم؛ حذف خدا از سیاست و جامعه
مرحله دوم در تکوین تمدن غرب، سکولاریسم بود؛ یعنی حذف خدا از عرصه عمومی و محدود ساختن دین به تجربهای شخصی و درونی. سکولاریسم، دین را به «احساس فردی» تقلیل داد و سیاست، اقتصاد، علم و هنر را از هرگونه پیوند با معنویت جدا کرد. به ظاهر، سکولاریسم وعده آزادی از استبداد کلیسا را میداد، اما در واقع، زمینه را برای ظهور استبدادهای نوین فراهم ساخت. با کنار رفتن خدا، قدرت بیمهار دولتها و سرمایهداران جای او را گرفت. انسان مدرن از زیر سلطه کشیش رها شد تا در بند نظام سرمایه و مصرف گرفتار آید. در نگاه سکولار، جهان دیگر مزرعه آخرت نیست؛ بلکه عرصه رقابت، سود و لذت است. در چنین جهانی، عدالت جای خود را به «کارایی» میدهد و اخلاق، تابع منافع فردی میشود. بدینسان، سیاست سکولار، اقتصاد سرمایهداری را زایید و هر دو، بر شانههای ملتهای ضعیف بنا شدند.
لیبرالیسم؛ آزادی بیغایت
اگر اومانیسم انسان را معیار همه چیز دانست و سکولاریسم خدا را از صحنه بیرون راند، لیبرالیسم، اراده فرد را مطلق ساخت. لیبرالیسم با شعار «آزادی» ظهور کرد، اما آزادی را از معنا تهی کرد. در اندیشه لیبرال، آزادی نه در خدمت حقیقت که در خدمت میل است؛ نه برای رشد انسان که برای گسترش لذت و منفعت. لیبرالیسم با حذف هرگونه قید اخلاقی و دینی، انسان را به «مصرفکننده دائمی» تبدیل کرد. در این نظام، ارزشها بر پایه سود اقتصادی سنجیده و حقیقت در بازار رسانه و تبلیغات تعیین میشود. انسان لیبرال، در ظاهر آزاد است، اما در عمل، برده کالا، تصویر و لذت آنی است.
از فلسفه تا استعمار؛ چهره واقعی تمدن غرب
تمدن غربی، بر مبنای این سه رکن فکری، چهرهای به ظاهر انسانی اما در باطن استعماری یافت. اومانیسم، انسان اروپایی را مرکز عالم کرد؛ سکولاریسم، او را از قید خدا آزاد ساخت و لیبرالیسم، به او مجوز داد تا بر دیگران تسلط یابد. استعمار، نتیجه طبیعی همین بینش بود. اروپایی که در شعار از کرامت انسان سخن میگفت، در عمل، ملتهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین را به بردگی کشید. «تمدنسازی» بهانه بود، اما «چپاول و استثمار» هدف واقعی. این همان پارادوکس بنیادین تمدن غرب است: تمدنی که از آزادی میگوید، اما بر پایه اسارت دیگران استوار است؛ از انسانیت دم میزند، اما میلیونها انسان را در آتش استعمار و جنگ نابود میکند. استعمار کلاسیک با اشغال سرزمینها آغاز شد، اما امروز در قالب استعمار نو، در فرهنگ و اندیشه ادامه دارد. رسانهها، دانشگاهها و نهادهای بینالمللی، ابزارهای نرم این سلطهاند. تمدن غرب با تولید مفاهیمی چون «توسعه»، «حقوق بشر» و «دموکراسی لیبرال»، ذهن ملتها را در چارچوب فکری خود میپرورد تا دیگر نیازی به اشغال نظامی نباشد.
دستاورد یا بحران؟
بیتردید، تمدن غرب دستاوردهای علمی و تکنولوژیک شگرفی داشته است؛ از انقلاب صنعتی تا فناوریهای دیجیتال. اما پرسش بنیادین آن است که این پیشرفت، در خدمت انسان است یا در خدمت سلطه؟ علم در جهان غرب از معنا تهی شد و به ابزار قدرت بدل گشت. همان تمدنی که میکروسکوپ و تلسکوپ را آفرید، بمب اتم را نیز ساخت؛ همان فرهنگی که از حقوق بشر سخن میگوید، جنگهای نیابتی و تحریمهای مرگبار را سامان میدهد. در واقع، تمدن غرب به جای آنکه انسان را به تعالی برساند، او را در مصرفگرایی، بیمعنایی و اضطراب غرق کرده است. انسان مدرن امروز، در اوج رفاه مادی، از فقر معنوی رنج میبرد؛ در میان انبوه اطلاعات، بیحقیقت مانده و در دنیای به ظاهر آزاد، بیش از هر زمان دیگر گرفتار سلطه نظام سرمایه است.
بزرگترین پروژه غرب در قرن بیستم و بیستویکم، القای این باور است که «تمدن غرب یگانه الگوی پیشرفت است.» این نقشه، از طریق آموزش، رسانه، سینما و نهادهای جهانی دنبال میشود. هدف آن است که ملتها، پیشرفت را مساوی با غربی شدن بدانند و از هویت، دین و فرهنگ خود شرمنده شوند. در این نقشه، دین به حوزه فردی رانده، عقل دینی «غیرعلمی» معرفی و الگوی زیست غربی بهعنوان معیار جهانی جا زده میشود. این همان «استعمار فرهنگی» است؛ تسخیر ذهنها به جای سرزمینها. اما حقیقت آن است که تمدن غرب، یگانه راه نیست؛ بلکه مسیری است پر از تناقض، خشونت و بحران. در برابر آن، تمدن الهی ـ انسانی اسلام، الگویی دیگر از پیشرفت عرضه میکند؛ الگویی که در آن، علم با ایمان جمع میشود، آزادی در خدمت عدالت است و پیشرفت، به معنای رشد متوازن مادی و معنوی است.
نظر شما