۱۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۲۶
کد خبر: ۱۵٬۲۵۸

مراسم بزرگداشت شهدای اخیر بود. نشسته بود گوشه جلسه، نه آن‌قدر عقب که دیده نشود، نه آن‌قدر جلو که در تیررس نگاه‌ها باشد. نه غریبه بود، نه صمیمی. سکوت کرده بود. کسی هم نمی‌پرسید چرا؟ کسی نمی‌خواست بداند چه فکر می‌کند. کسی اصلا متوجه نشد که آمده. آمده بود که شاید بفهمد انقلاب هنوز جایی برایش دارد یا نه. نیافت. رفت.

آگاه: شاید این تلخ‌ترین روایت از انقلاب باشد؛ انقلابی که برای مردم بود، اما فرزندانش در آغوشش غریب‌اند. حالا جوان انقلابیِ امروز، با همه دغدغه‌ها، دانش، رنج‌ها و رویاهایش، احساس می‌کند عضوی از یک روایت زنده نیست؛ بلکه بازیگری است حاشیه‌ای در نمایشنامه‌ای که توسط بزرگ‌ترها برایش نوشته شده. نسل امروز، در دل طوفان‌های متراکمی زیست می‌کند؛ اضطراب مزمن، فشار موفقیت، شبکه‌های اجتماعی، تنهایی پنهان، پارادوکس آزادی و تعلق. این نسل برخلاف تصور رایج، فقط دنبال لذت نیست، معنایابی می‌خواهد. در پی چیزی است که بتواند به آن بچسبد؛ آن هم نه فقط در سطح شعار که در عمق تجربه. اما در مواجهه با نهادهای انقلابی، اغلب با مجموعه‌ای از واژگان کلیشه‌ای، پزهای معنوی و دیوارهای نامرئی مواجه می‌شود که هیچ مجالی برای نفس‌کشیدن نمی‌دهند.
اینجا مسئله فقط «بی‌ارتباطی» نیست؛ «احساس طرد» است. آن هم نه از سوی دشمن که از طرف دوستان. از درون. چطور؟ ساده است. با یک جمله: «تو هنوز خامی.» یا بدتر: «تو شباهتی به ما نداری، تو گم شده‌ای، تو زیادی پیچیده‌ای.» شاید وقت آن رسیده که بایدم و برای یک‌بار بازخوانی کنیم که چه بر سر بازنمایی انقلابی‌گری آمده است؟ چرا جوان متفکر، مومن، اما متفاوت، حس می‌کند انقلاب خانه او نیست؟ آیا چون لباسش مثل ما نیست؟ یا چون دغدغه‌هایش شبیه ما نیست؟ آیا چون پرسش دارد و نه پاسخ؟ چون شک می‌کند و تسلیم فضا - زمان نیست؟ آیا ما، آگاه یا ناآگاه، در حال بازتولید همان ساختار طردگرایی نیستیم که روزی انقلاب کردیم تا برچیده شود؟
تفاوت برای برخی نهادهای انقلابی، هنوز تهدید است. تفاوت در لحن، تفاوت در موسیقی، تفاوت در فرم ارائه محتوا، در شیوه تحلیل، حتی در چهره، ریش، پوشش، لحنِ نیایش. جبهه‌ای که قرار بود فراگیر باشد، بدل شده به باشگاه خصوصی مُتشابه‌الافکارها. آنجا که قرار بود «یَسمَعُونَ قَولاً فَیَتَّبِعُونَ أَحسَنَه» حاکم باشد، گاهی «اِخرُج منها» شنیده می‌شود. از همه تلخ‌تر شاید این است که این طرد، آشکار نیست. نرم است. با بی‌تفاوتی‌کردن همراه شده، با نشنیدن، با ندیدن. جوان امروز دیده نمی‌شود، چون شنیده نمی‌شود؛ چون دعوت نمی‌شود به میز تصمیم و به متن ماجرا. چرا که قرار است فقط مخاطب باشد، نه کنشگر. اما این پایان تلخ یک تلخی بی‌پایان نیست. تعلق خواهی‌نخواهی ساخته می‌شود. تعلق، ملک طلق هیچ‌کس نیست؛ بلکه محصول تجربه مشترک است. وقتی جوان دیده می‌شود، وقتی به او اجازه اشتباه داده می‌شود، وقتی در یک پروژه ولو کوچک، اختیار و مسئولیت واقعی به او واگذار می‌شود، بذر تعلق کاشته می‌شود. در فضای صیقلی و بیش‌ازحد کنترل‌شده (مانند سطح سخت و صاف صخره) هیچ‌چیز نمی‌روید. اصلا گاهی باید وا داد. باید ریسک کرد. باید پذیرفت که جوانی که متفاوت است، گنجینه‌ایست در صندوقی با ظاهر ناآشنا. شاید لازم باشد ما که خود را صاحب تجربه و دغدغه می‌دانیم، گامی عقب بگذاریم. گوش کنیم. بشنویم، بدون اینکه بخواهیم پاسخی بدهیم. فقط برای درک ترس‌هایش. برای دیدن رنج‌هایش. شاید لازم باشد بپرسیم بی‌آنکه مطمئن باشیم پاسخی داریم. شاید باید بپذیریم که بعضی‌اوقات ما هم نمی‌دانیم.
نسل امروز وارث انقلابی است که برای آینده متولد شد. اگر او احساس کند این انقلاب «مال ما» ست، نه «مال او»، آینده‌ای نخواهد بود. نه برای انقلاب. نه برای ما. حالا وقت آن است که بنشینیم و از خود بپرسیم در دهه نهم انقلاب، چگونه از دل شور، شعور بسازیم؟ چگونه از ایمان، امکان بسازیم؟ چگونه از تفاوت، تعلق بیافرینیم؟ شاید، فقط شاید با پذیرفتن تنهاییِ جوان انقلابی او دیگر تنها نماند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.