مجتبی مشهدی محمد، دبیر گروه فرهنگ: پس از حمله رژیم صهیونیستی به قطر در قلب خلیج‌فارس، جایی که تمدن‌های کهن با آسمان‌خراش‌های مدرن هم‌زیستی می‌کنند، پرسش از هویت فرهنگی و استقلال واقعی کشورهای عربی شورای همکاری خلیج‌فارس (عربستان سعودی، امارات، قطر، بحرین، کویت و عمان) بیش از پیش پررنگ شده است. آیا این کشورها، با تاریخ غنی و ثروت نفتی، واقعا صاحب هویتی مستقل هستند یا همچنان در سایه نفوذ خارجی، از استعمار نرم فرهنگی تا حضور نظامی غرب، به حیات خود ادامه می‌دهند؟ چرا قطر و کشورهای عربی واکنشی درخور به این حمله نشان ندادند؟ بررسی گذشته و حال این منطقه نشان می‌دهد که پاسخ نه سیاه است و نه سفید، بلکه ترکیبی پیچیده از تلاش برای خودکفایی و چالش‌های وابستگی است.

آگاه: ریشه‌های فرهنگی خلیج‌فارس به هزاران سال پیش بازمی‌گردد. ایران، با امپراتوری‌های هخامنشی، اشکانی و ساسانی، سابقه‌ای مداوم و بی‌وقفه از ۵۰۰۰ سال پیش دارد که آن را به یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌های جهان تبدیل کرده است. تخت‌جمشید، منشور کوروش و آیین زرتشتی تنها بخشی از میراثی هستند که ایران را به مهد فلسفه، هنر و سیاست باستانی بدل کرده‌اند. در مقابل سواحل عربی خلیج‌فارس نیز خالی از تمدن نبوده‌اند. تمدن دیلمون در بحرین و شرق عربستان، از ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد، به عنوان یک مرکز تجاری مستقل، مروارید و مس را به بین‌النهرین و هند صادر می‌کرد. مغان در عمان، با کشتی‌سازی و تجارت و نبطی‌ها در شمال عربستان، با شهر تاریخی پترا، نشان از هویتی مستقل و پویا دارند. این تمدن‌ها اگر چه گاهی تحت نفوذ امپراتوری‌های ایرانی بودند، اغلب به صورت شهر-دولت‌های تجاری یا قبیله‌ای خودمختار عمل می‌کردند.

تا پسااستعمار
اعراب حاشیه خلیج‌فارس، از عربستان سعودی گرفته تا امارات متحده عربی، قطر، کویت، بحرین و عمان، اغلب به عنوان نمادی از ثروت نفتی و پیشرفت مدرن دیده می‌شوند، اما زیر این ظاهر درخشان، ریشه‌هایی از آنچه می‌توان «فرهنگ مستعمره بودن» نامید، نهفته است. این فرهنگ نه به معنای استعمار مستقیم و آشکار، بلکه به شکل وابستگی‌های پنهان و نهادینه‌شده‌ای است که حتی پس از استقلال رسمی، ادامه یافته و شکل‌دهنده رفتارها، سیاست‌ها و هویت‌های اجتماعی این جوامع شده است. برای درک این پدیده، باید به عقب برگردیم. به زمانی که قدرت‌های اروپایی، به‌ویژه بریتانیا، پا به این منطقه گذاشتند و ساختارهایی را بنا نهادند که هنوز هم سایه‌شان بر زندگی روزمره مردم می‌افتد.
تاریخ ورود استعمار به خلیج‌فارس با قرن نوزدهم آغاز می‌شود، زمانی که بریتانیا برای حفاظت از مسیرهای تجاری خود به هند، نیاز به کنترل آب‌های این منطقه داشت. اعراب حاشیه خلیج‌فارس که عمدتا قبایل بدوی و دریانورد بودند، با قراردادهایی با بریتانیا مواجه شدند که از دهه ۱۸۲۰ شروع شد و ظاهرا برای جلوگیری از دزدی دریایی بود؛ اما در واقع حاکمان محلی را به وابستگی به بریتانیا واداشت. بریتانیا نه‌تنها امنیت خارجی این شیخ‌نشین‌ها را تضمین می‌کرد، بلکه در امور داخلی‌شان نیز دخالت داشت، از انتخاب جانشینان گرفته تا مدیریت روابط قبیله‌ای. این وابستگی اولیه، فرهنگی از «حمایت خارجی» را ایجاد کرد که در آن، حاکمان محلی به جای تکیه بر قدرت داخلی، به قدرت‌های بزرگ‌تر متوسل می‌شدند. حتی پس از کشف نفت در دهه ۱۹۳۰ که ثروت عظیمی به ارمغان آورد، این وابستگی تشدید شد؛ زیرا شرکت‌های غربی مانند بریتیش پترولیوم و استاندارد اویل، استخراج و صادرات را کنترل می‌کردند. نفت نه‌تنها منبع درآمد شد، بلکه ابزاری برای تداوم نفوذ خارجی بود، تا جایی که اقتصاد محلی کاملا به بازارهای غربی وابسته ماند.
این مسیر تا استعمار چگونه پیش رفته بود؟ اعراب که به عنوان صحرانشینان و بادیه‌نشینان شناخته می‌شدند، صاحب هیچ یک از اموال و دارایی‌های سرزمینی خود دانسته نمی‌شدند. بنابراین تملکی نیز بر آنها نداشتند. این موضوع طمع استعمارگران را برانگیخته و هر کدام به‌نوعی دست خود را به گوشه‌ای از این سرزمین‌ها دراز می‌کردند. قبایل و عشایر نیز به دلیل متحدنبودن، یارای مقاومت یکپارچه در برابر این دست‌درازی‌ها را نداشتند. بنابراین تا قرن ۱۹، هر مقاومتی با شکست روبه‌رو می‌شد.
در نهایت مدرن‌شدن دنیا و آگاهی مردم، کمک کرد تا دنیای اعراب حاشیه خلیج‌فارس نیز دستخوش تحول شده و کم‌کم به استقلال برسند. البته هیچ گاه این استقلال در این کشورها، قطعی و مستمر نشد.

فرهنگ مستعمره
با پایان جنگ جهانی دوم و افول امپراتوری بریتانیا، کشورهای حاشیه خلیج در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ استقلال رسمی یافتند. عربستان سعودی در ۱۹۳۲، کویت در ۱۹۶۱، بحرین و قطر در ۱۹۷۱ و امارات متحده عربی در همان سال، پرچم استقلال را برافراشتند. اما این استقلال، بیشتر ظاهری بود تا واقعی. فرهنگ مستعمره‌بودن که ریشه در دوران استعماری داشت، به شکل نئوکلونیالیسم ادامه یافت. ایالات متحده به عنوان جانشین بریتانیا، نقش محافظ را بر عهده گرفت، به‌ویژه پس از جنگ سرد، جایی که خلیج فارس به عنوان منبع حیاتی انرژی برای غرب اهمیت یافت. پایگاه‌های نظامی آمریکایی در بحرین، قطر و امارات، نمادی از این وابستگی است؛ این پایگاه‌ها نه‌تنها ادعای تضمین امنیت را برای این کشورها دارند، بلکه سیاست خارجی این کشورها را شکل می‌دهند. برای مثال، در بحران‌های منطقه‌ای مانند جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱، این کشورها به عنوان پایگاه‌های عملیاتی برای نیروهای غربی عمل کردند و در عوض، حمایت سیاسی و نظامی غرب را برای آنها تامین کردند. این رابطه فرهنگی از «وابستگی متقابل» را تقویت کرده، جایی که حاکمان محلی احساس می‌کنند بدون حمایت خارجی، نمی‌توانند در برابر تهدیدهایی ساختگی مانند تهدید ایران یا جنبش‌های داخلی دوام بیاورند.

دنیای مدرن، استعمار مدرن
اما چرا این فرهنگ حتی پس از استقلال پابرجاست؟ یکی از دلایل اصلی، ساختار اجتماعی و سیاسی این جوامع است. اعراب حاشیه خلیج که عمدتا از قبایل بدوی تشکیل شده‌اند، تاریخی از پیمان‌های قبیله‌ای دارند که بر اساس وفاداری و حمایت متقابل بنا شده. استعمار بریتانیا این ساختار را دستکاری کرد و حاکمان را به عنوان «واسطه» بین مردم و قدرت خارجی قرار داد. پس از استقلال این حاکمان که اغلب خانواده‌های سلطنتی هستند، این نقش را حفظ کردند. آنها ثروت نفتی را برای خرید وفاداری مردم استفاده می‌کنند - از طریق یارانه‌های سخاوتمندانه، آموزش رایگان و فرصت‌های شغلی - اما درعین‌حال، هرگونه مخالفت سیاسی را سرکوب می‌کنند. این سیستم که به عنوان «رنتیریسم» شناخته می‌شود، جایی که دولت درآمد نفت را توزیع می‌کند بدون نیاز به مالیات‌گیری از مردم، وابستگی مردم به دولت را افزایش می‌دهد و وابستگی دولت را به غرب. در نتیجه، فرهنگی شکل می‌گیرد که در آن استقلال واقعی - یعنی خودکفایی اقتصادی و سیاسی - اولویت ندارد، بلکه ثبات و رفاه از طریق اتحاد با قدرت‌های بزرگ‌تر تامین می‌شود.

علاوه بر این، تاثیر فرهنگی استعمار عمیق‌تر از سیاست است. زبان انگلیسی به عنوان زبان تجارت و آموزش غالب است و بسیاری از نخبگان در دانشگاه‌های غربی تحصیل می‌کنند. معماری مدرن در شهرهایی مانند دبی و ابوظبی، الهام‌گرفته از غرب است، با آسمان‌خراش‌هایی که نماد پیشرفت غربی هستند. حتی در رسانه‌ها و سرگرمی، تاثیر هالیوود و فرهنگ مصرفی آمریکایی مشهود است. این نفوذ فرهنگی که از دوران استعماری آغاز شد، هویت محلی را تضعیف کرده و فرهنگی از تقلید ایجاد کرده، جایی که موفقیت با نزدیک‌شدن به مدل غربی اندازه‌گیری می‌شود. برای مثال اصلاحات اجتماعی اخیر در عربستان، مانند اجازه رانندگی زنان یا برگزاری کنسرت‌های غربی، اغلب به عنوان بخشی از «مدرنیزاسیون» تبلیغ می‌شوند، اما در واقع پاسخی به فشارهای غربی برای بهبود تصویر بین‌المللی است. این تغییرات هرچند مثبت باشند، ریشه در وابستگی دارند، نه در تحول داخلی 
مستقل.

تلاش ناکام در بازیابی
اگر چه کشورهای شورای همکاری خلیج‌فارس، پس از استقلال در قرن بیستم - عمدتا در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۱ با خروج بریتانیا - با ثروت نفتی خود به بازیگرانی کلیدی در صحنه جهانی تبدیل شدند و تلاش کردند رویکردهای جدیدی اتخاذ کنند، به‌عنوان‌مثال عربستان با «ویژن ۲۰۳۰»، امارات با موزه‌های لوور و گوگنهایم و قطر با میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲، تلاش کرده‌اند هویتی فرهنگی و جهانی بسازند، اما تاثیر این رویکردها چندان موفق نبوده است. این پروژه‌ها که بخشی از قدرت نرم (soft power) منطقه هستند، نشان‌دهنده عزمی برای بازنویسی روایت‌های فرهنگی و کاهش وابستگی به تصویر «صرفا نفتی» است. با این حال، سایه نفوذ خارجی همچنان در این کشورها سنگین است. استعمار نرم، از طریق اقتصاد، فرهنگ و سیاست، در این کشورها ریشه دوانده است. بیش از ۸۸ درصد جمعیت امارات را مهاجران خارجی تشکیل می‌دهند و مدل‌های اقتصادی و فرهنگی اغلب از غرب الگوبرداری شده‌اند. مشاوران بانک جهانی و شرکت‌های غربی در پروژه‌های متنوع اقتصادی نقش دارند و رسانه‌ها و آموزش غربی، از هالیوود تا دانشگاه‌های بین‌المللی، فرهنگ محلی را تحت تاثیر قرار داده‌اند. برخی اهالی این وضعیت را «بردگی مدرن» می‌نامند و معتقدند کشورهای عرب حاشیه خلیج‌فارس با وجود ثروت، همچنان «شهروندان درجه دوم» غرب هستند. 

وابستگان نظامی به غرب
از سوی دیگر در بُعد نظامی، وابستگی حتی آشکارتر است. آمریکا با حدود ۴۰ تا ۵۰ هزار نیرو در منطقه، از پایگاه عظیم العدید در قطر گرفته تا ناوگان پنجم در بحرین، کنترل استراتژیک خلیج‌فارس در منطقه اعراب را در دست دارد. تسلیحات این کشورها از عربستان تا قطر، عمدتا از غرب تامین می‌شود، برای مثال، قطر ۸۵ تا ۹۰ درصد به تسلیحات خارجی وابسته است. حمله اخیر اسرائیل به دوحه در سال ۲۰۲۵ که بدون هماهنگی با قطر انجام شد، نشان داد که دفاع این کشورها تا چه حد شکننده و وابسته به تصمیمات خارجی است. منتقدان می‌گویند ارتش‌های این کشورها «نمادین» هستند و نقش اصلی را نیروهای آمریکایی و منافع غرب ایفا می‌کنند. این حضور نظامی که به بهانه «ثبات» در برابر ایران توجیه می‌شود، حس استقلال را تضعیف کرده و به گفته برخی کشورهای خلیج‌فارس را به «واسطه‌های امپریالیسم» تبدیل کرده است.
از سوی دیگر، روابط منطقه‌ای نیز این فرهنگ را تقویت می‌کند. اعراب حاشیه خلیج اغلب در برابر ایران که به عنوان تهدیدی ایدئولوژیک دیده می‌شود، به غرب متوسل می‌شوند. انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹، این کشورها را ترساند و آنها را به سمت اتحادهای نزدیک‌تر با آمریکا سوق داد. این وابستگی، فرهنگی از «ترس و حمایت» ایجاد کرده، جایی که استقلال واقعی فدای امنیت خارجی می‌شود. حتی در سازمان‌هایی مانند شورای همکاری خلیج‌فارس (GCC) که در ۱۹۸۱ تشکیل شد، هدف اصلی هماهنگی در برابر تهدیدهای خارجی است، اما این شورا اغلب تحت نفوذ سیاست‌های غربی عمل می‌کند. انتقادهایی از درون منطقه، مانند آنچه در پست‌های رسانه‌های اجتماعی دیده می‌شود، این کشورها را به عنوان «بردگان غربی» توصیف می‌کنند که نفتشان را می‌فروشند و در عوض حمایت نظامی دریافت می‌کنند، بدون اینکه هویت اسلامی یا عربی‌شان را تقویت کنند.
با این حال نمی‌توان انکار کرد که این فرهنگ مستعمره‌بودن، مزایایی نیز داشته است. ثروت نفتی، همراه با وابستگی به غرب، منجر به توسعه اقتصادی چشمگیری شده است. شهرهایی مانند دبی به مراکز جهانی تجارت تبدیل شده‌اند و استاندارد زندگی در این کشورها بالاست. اما این پیشرفت قیمت دارد: ازدست‌دادن استقلال فرهنگی و سیاسی. مردم عادی که اغلب از مزایای رفاهی برخوردارند، کمتر به چالش‌کشیدن سیستم فکر می‌کنند و این سکون، فرهنگ وابستگی را تداوم می‌بخشد. در نهایت این پدیده نشان‌دهنده این است که استقلال رسمی، لزوما به معنای رهایی از زنجیرهای استعماری نیست. اعراب حاشیه خلیج‌فارس با وجود ثروت و قدرت ظاهری‌شان، هنوز در سایه‌ای از وابستگی زندگی می‌کنند که ریشه در تاریخ دارد و توسط واقعیت‌های اقتصادی و geopolitical حفظ می‌شود. شاید روزی با تنوع‌بخشی اقتصادی و تقویت هویت داخلی، این فرهنگ تغییر کند، اما تا آن زمان خلیج‌فارس همچنان صحنه‌ای از تعادل ظریف بین استقلال و وابستگی باقی خواهد ماند.

آینده‌ای نه‌چندان روشن
با این حال، نشانه‌هایی از تغییر در این کشورها دیده می‌شود. در سال ۲۰۲۵، کشورهای خلیج‌فارس به سمت روابط چندقطبی حرکت کرده‌اند. افزایش تجارت با چین و هند، میانجی‌گری قطر در مناقشات جهانی و تلاش عربستان برای خودکفایی دفاعی تا سال ۲۰۳۰ (هرچند هنوز در حد ۱۵ درصد است)، نشان‌دهنده عزمی برای کاهش وابستگی است. عمان با دیپلماسی خنثی و روابط کمتر وابسته، نمونه‌ای از استقلال نسبی است. اما چالش‌های داخلی از جمله ساختارهای قبیله‌ای و فقدان آزادی‌های فردی، مانع از شکل‌گیری خودکفایی کامل شده‌اند. برخی روشنفکران و جوانان در شبکه‌های اجتماعی از این شکایت دارند که ثروت عظیم این کشورها صرف «تسکین زخم‌های استعماری» شده، نه ساختن هویتی کاملا مستقل.
در نهایت کشورهای عربی خلیج‌فارس در میانه رفت‌وآمدی ظریف بین استقلال و وابستگی گرفتارند. تاریخ کهن آنها، از دیلمون تا نبطی‌ها گواه هویتی غنی است، اما نفوذ نرم و نظامی غرب این هویت را در سایه نگه داشته است. تلاش‌های اخیر برای قدرت نرم و روابط با شرق، نویدبخش آینده‌ای مستقل‌تر است، اما تا زمانی که وابستگی‌های اقتصادی و نظامی به طور کامل رفع نشود، رهبران این کشورها تغییری در نگرش نداشته باشند و تلاشی در اصلاح رویکرد خود نداشته باشند، «استقلال واقعی» برای مردم این منطقه همچنان یک آرزوی ناتمام باقی 
خواهد ماند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.