آگاه: سخنان اخیر محمود سریعالقلم، استادتمام دانشگاه شهید بهشتی، درباره ضرورت «طبقه متوسط بودن» برای ورود به سیاست و اقتصاد، نمونهای قابل تامل از نوعی رویکرد نخبهگرایی طبقاتی است که در دهههای اخیر بارها نقد شده است و در بسیاری از مطالعات توسعه، بهعنوان یک خطای نظری و تجربی شناخته میشود. او که به عنوان معمار توسعه شناخته میشود، برای توسعه ایدهای ارائه میدهد و میگوید یکسری پیشنیازهایی وجود دارد که به نظر میرسد مهمترین آنها شناخت عینی و واقعی از جهان ایران است. مسئله بعدی این است که معیار اثرگذاری در جهان امروز اقتصاد و فناوری است. بنابراین، حتی اگر ما بخواهیم در سیاست جهانی نقش داشته باشیم، باید در اقتصاد و فناوری حرفی برای گفتن داشته باشیم.
او از جمله نظریهپردازانی شناخته میشود که دلبسته مکتب نوسازی است و همین نسخه را برای درمان ایران موثر میداند و معتقد است: مبانی مشترک توسعهیافتگی در مناطق مختلف جهان، بهرغم تفاوتهای فرهنگی، اقلیمی، نژادی و... کشورها یکسان است و اصولی مانند ضرورت تولید ثروت، رقابتپذیری در عرصه اقتصاد و بینالمللی شدن اصول ثابت توسعه هستند.
پیش از این فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا در مطلبی، نقدی بر دیدگاههای محمود سریعالقلم در باب توسعه وارد کرد و آورده بود: «سریعالقلم با وجود همه تناقضها و نوسانات مختلف در نظریات و دیدگاههایش در یک موضوع همواره ثابتقدم مانده و آن اینکه اصول توسعه، ثابت و جهان شمولند. این رویکرد ثابت را میتوان در کتابهای عقل و توسعهیافتگی (۱۳۷۲)، عقل و توسعهیافتگی (مبانی ثابت پارادایم توسعه) (۱۳۷۶)، عقلانیت و آینده توسعهیافتگی ایران (۱۳۸۰)، ایران و جهانی شدن: چالشها و راهحلها (۱۳۸۴)، فرهنگ سیاسی ایران (۱۳۸۶) و اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار (۱۳۹۰) مشاهده کرد.
جالب اینکه عناوین برخی از این کتب چندان با هم تفاوت ندارند. دیدگاههای او هم از منظر مبانی اسلامی قابل نقد و رد جدی است و هم در چارچوب نظریات مرسوم توسعه و هم از جهت روش توصیف، تعلیل و تبیین گزارهها و شرایط. اساسا بیشترین نقدها بر همین رویکرد توسط صاحبنظران مکاتب مختلف ارائه شده است. در صدر این منتقدان، نظریهپردازان مکتب وابستگی قرار دارند. جان کلام انتقادات این مکتب در این است که توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی دو روی یک سکه قرار دارند و ملل و صاحبنظران توسعه و از جمله ایدهپردازان مکتب نوسازی یکی از عوامل اصلی توسعهنیافتگی و عقبماندگی کشورهای «عقب نگهداشته شده» میباشند. یکی از داروهای اصلی این نسخه شفابخش برای کشورهای ثروتمند و مرگبار برای ملل فقیر ایده «اصول ثابت و جهانشمول توسعه» است.»
به هرحال یکی از ایرادات جدی در نظریات سریعالقلم، مشخص نکردن نسبت بین اقتصاد، سیاست، فرهنگ و جامعه است. او غالبا مبنای اصلی تحول و زیربنای تحرک جامعه را اقتصاد و تولید ثروت میداند و بر همین اساس معتقد است که سایر بخشهای نظام اجتماعی را باید با توجه به منافع اقتصادی تنظیم کرد و هر جا لازم باشد باید از فرهنگ و سیاست به نفع اقتصاد چشمپوشی کرد. اما در بسیاری از موارد همین ادعا را مورد نقض قرار میدهد و نسخههایی تجویز میکند که با این رویکرد منافات دارد.
انتقادهای وارده درباره سریعالقلم فقط محدود به حوزه توسعه و توسعهگرایی نمیشود، اگر به صورت کلی بخواهیم آنچه از سوی او پردازش میشود را در دایره نقد قرار دهیم باید در یک کلام خلاصه کرد. سریعالقلم و سریعالقلمها که در برخی دانشگاهها و فضای سیاسی کشور حضور دارند، با آنچه در قالب نظریه طرح میکنند در اصل یک خودشیفتگی و خودبرتربینی است. یعنی فقط طبقه خاص را مد نظر قرار میدهند و از دید و نگاه آنان، دیگران از جایگاه و ظرفیتی برخوردار نیستند یا ضریب بسیار کمی به توانمندی آنان میدهند. حرفشان این این است، هرکس نباید پا در کفش ما کند، این ما هستیم که باید مشق سیاست، اقتصاد و ... بنویسیم.
مگر سال ۸۸ را فراموش کردهایم. همین همفکران او بودند که میگفتند چرا وقتی ما (یک طبقه خاص) به صحنه پا نهادهایم، نتایج به گونهای دیگر رقم خورد. این اگر خودشیفتگی و خودبرتربینی نیست، پس چه نامیده میشود؟ چرا این طبقه که سریعالقلم نیز آن را نمایندگی میکند حاضر نیستند، صادقانه از خودشیفتگی خود سخن بگویند و صدای مردم یا حداقل تحلیلگران و کاربران مجازی را دریافت کنند. پس از اظهارات اخیرش درباب «طبقه متوسط» کاربران و تحلیلگران هرکدام از یک دریچه به موضوع پرداختند.
الف) نقدهای طبقاتی و مخالفت با هرگونه تبعیض
بخش عمده واکنشها با محوریت انتقاد از رویکرد طبقاتی شکل گرفت. بسیاری از تحلیلها با بهکارگیری تعابیری چون «الیتیستی»، «ضد عدالت اجتماعی» و «تحقیرآمیز نسبت به طبقات فرودست»، سخنان نقلشده را نوعی ترویج تبعیض میدانستند. گسترش این واژگان نشان میدهد افکار عمومی، موضوع را فقط یک لغزش فردی یا یک جمله خارج از بستر تحلیل نکرد، بلکه آن را نشانهای از یک نگاه ساختاری به طبقات کمبرخوردار تلقی کرد.
ب). نقدهای علمی
برخی دیگر از تحلیلها به نمونههای شناختهشده جهانی، از جمله شخصیتهایی که در خانوادههای کمبرخوردار رشد کرده و بعد به جایگاهی مهم در سیاست یا توسعه رسیدهاند، اشاره داشت. این نمونهها از «لینکلن و ماندلا» تا «اوباما و لولا» در نقد دیدگاهی که نقش طبقه اجتماعی را تعیینکننده ظرفیت حکمرانی میداند، استفاده شد. همچنین بخشی از نقدها درباره تناقضهایی در نقل گزارههای علمی، از جمله اشاره به دانشگاه USC و سیاستهای پذیرش دانشگاههای آمریکا، مطرح شد و منتقدان آن را نشانهای از ضعف استناد علمی در روایت منتشرشده دانستند. حال حساب کنید او و امثال او در دانشگاهها صاحب کرسی هستند و تدریس میکنند، تدریسی که واقعیتها را انکار میکند و توسعه را از دریچه دیگر نگاه میکند. اما هم جوانان و جنبش دانشجویی (گام دومیها) و هم رسانههای مطالبهگر در صحنه حضور دارند و بینشهای سریعالقلم را به چالش میکشند، هرچند پاسخ درخوری نصیبشان نمیشود اما نمیتوان چشمها را بست و هیچ عکسالعملی نسبت به طبقه خودشیفته نشان نداد. جامعه امروز بیدار است و خودشیفتگان را میشناسند و میداند با شعار «توسعه» به دنبال چه هستند و سنگ چه کسانی را به سینه میزنند.
نظر شما